۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

بنزی که از آهن قراضه ساخته شده...!

در نمایشگاه خودرو فرانکفورت که هر ساله بهترین خودروسازان به عرضه و نمایش جدیدترین خودروهای لوکس خود می پردازند، موارد جالبی نیز به چشم می خورد. امسال در این نمایشگاه یک خودروی مرسدس بنز SL300 که تماما از آهن قراضه ساخته شده است، توجه بازدیدکنندگان را به خود جلب کرد!
این محصول هنری توسط شرکت آلمانی و از اشیای مختلف دور ریخته شده قطعات خودروهای سواری و کامیون، به صورت کاملا دست ساز ساخته شده است!
خرید این مرسدس بنز برای مجموعه داران فرصت خوبی است تا مجموعه خود را با در اختیار داشتن یک نمونه منحصر به فرد متمایز کنند...
برای ساخت این ماکت خودرو مبلغ ۹۶۰۰۰ دلار هزینه شده است!

معادله ریاضی مخصوص افراد عاشق!

.
.
.
.
.
.

خوب دقت کن...
.
.
.
.
.
.

۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

الان وقتشه آقای گورسکی...!

بیستم جولای ۱۹۶۹، نیل آرمسترانگ به عنوان فرمانده ماه نشین آپولو ۱۱، اولین انسانی‌ بود که بر سطح ماه قدم گذاشت. به لطف فرستنده های تلویزیونی، اولین کلمات او به زمین مخابره و توسط میلیونها نفر شنیده شدند:
این گامی کوچک برای انسان و جهشی عظیم برای انسانیت است!

That's one small step for man, one giant leap for mankind!
ولی‌ درست پیش از بازگشت به ماه نشین، آرمسترانگ جمله معماگونه دیگری را نیز بر زبان راند:
الان وقتشه آقای گورسکی!!

Good Luck, Mr. GORSKY!!
خیلی از دست اندرکاران ناسا با شنیدن این جمله، آن را نوعی کرکری خوانی با یک فضانورد رقیب روسی ارزیابی کردند! اگرچه بعد از تحقیقات معلوم شد که هیچ فضانوردی، اعم از آمریکایی‌ و یا روسی به نام " گورسکی " در پروژه های فضایی آن دوران وجود نداشته است!
در طول سالیان، افراد زیادی آرمسترانگ را درباره این جمله " الان وقتشه آقای گورسکی! " سوال پیچ کردند، ولی‌ پاسخ آرمسترانگ همیشه تنها لبخندی بود و بس!
در پنجم جولای ۱۹۹۵، در جلسه پرسش و پاسخی که بعد از یکی‌ از سخنرانی های آرمسترانگ در فلوریدا برگزار شده بود، یکی‌ از خبرنگاران دوباره این پرسش ۲۶ ساله را از آرمسترانگ پرسید! این بار در میان تعجب عمومی،‌ آرمسترانگ آماده پاسخگویی بود!
وی با اظهار این که آقای " گورسکی " فوت کرده و به همین دلیل او احساس می کند که می تواند راز این معما را فاش کند، داستان را این گونه برای خبرنگاران مشتاق شرح داد...


یکی‌ از روزهای سال ۱۹۳۸، وقتی‌ که " نیل " کوچک، پسر بچه ای ساکن شهرکی واقع در غرب میانه بود، به هنگام بازی بیس بال در محوطه پشت خانه شان، در پی ضربه شدید دوستش توپ را به حیاط خانه یکی‌ از همسایه ها می‌‌فرستد و از بخت بد، توپ درست در نزدیکی‌ پنجره اتاق خواب این همسایه که آقا و خانم گورسکی نام داشتند فرود می آید!
آرمسترانگ جوان که یواشکی برای برداشتن توپ داخل حیاط این زوج خزیده بود، صدای فریاد خانم گورسکی را از پنجره اتاق خوابشان به وضوح می شنود:
چی؟! سکس؟! آقا از من سکس می خوان! خوب گوشاتو وا کن آقای گورسکی! هر وقت این پسر همسایمون تونست روی ماه راه بره تو هم می تونی‌ ترتیب منو بدی!!

فقط صدادار نباشه...!!!

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

درسی از استاد بزرگ سینما...


می گویند آلفرد هیچکاک، استاد بزرگ سینما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگی در جاده های سوئیس بود که ناگهان از پنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت:
این ترسناک ترین منظره ایست که تا حالا دیده ام!!
و در امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت می کرد!
هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد:
فرار کن پسر جان! زندگی ات را نجات بده...!!!

گیردادن گشت ارشاد به یک زوج عاشق!!!

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

انشاء؛ زن می خوام یا نمی خوام؟!

هر وقت من یک كار خوب می كنم مامانم به من می گوید بزرگ كه شدی برایت یک زن خوب می گیرم!
تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است! حتمن ناسرادین شاه خیلی كارهای خوب می كرده كه مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود!
ولی من موتقدم كه اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می گوید مشكلات انسان را آدم می كند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند؛ مثلن من و خدیجه دخترخاله مان خیلی به هم می خوریم!
از لهاز فكری هم دو طرف باید به هم بخورند؛ خدیجه چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولی مامانم می گوید این خدیجه از تو بیشتر هالیش می شود!
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند كه كارشان به تلاغ كشیده شده و چه بسیار آدم های كوچكی كه نكشیده شده! مهم اشق است!
اگر اشق باشد دیگر كسی از شوهرش سكه نمی خواهد و دایی یعقوب هم از زندان در می آید.
من تا حالا كلی سكه جم كرده ام و می خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به خدیجه بدهم تا بعدن به زندان نروم!
مهریه و شیر بلال هیچ كس را خوشبخت نمی كند. همین خرج های ازافی باعث می شود كه زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی یعقوب با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی یعقوب می گفت پدر خانومش چترباز بود! خوب شاید حقوق چتربازی خیلی كم بوده كه نتوانسته خرج عروسی را بدهد!
البته من و خدیجه تفافق كرده ایم كه بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمكی بدهیم! هم ارزان تر است و هم خوشمزه تر است! تازه وقتی می خوری خش خش هم می كند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است وگرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد!
زن دایی یعقوب هم خانه دار نبود و دایی یعقوب مجبور شد یک زیرزمینی بگیرد! می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی یعقوب هم می خواست برود بالا! حتمن از زیرزمینی می ترسید!
خدیجه هم از زیرزمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست كردم. اما خدیجه از آن بالا افتاد و دستش شكست! از آن موقه خاله با من قهر است. اما بعدا فهمیدم که قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می كند بعد آشتی می كند ولی اگر دعوا كند بعد كتک كاری می كند بعد خانومش می رود دادگاه شكایت می كند بعد می آیند دایی یعقوب را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می كند. تازه عزدواج هم آدم را مرد می كند! اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است تا برود زندان که آیا مرد بشود یا نشود!
این بود انشای من...

سری جدید آکادمی موسیقی گوگوش!!

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

یک تصمیم برای تغییر سرنوشت کافیست!


" آلفرد نوبل " مخترع سوئدی الاصل، از جمله معدود افرادی بود که این شانس را داشت که قبل از مرگش آگهی فوتش را بخواند!
زمانی که برادر آلفرد یعنی " لودویگ " درگذشت، روزنامه های آن زمان به اشتباه گمان کردند که نوبل معروف درگذشته است! آلفرد وقتی صبح روزنامه را می خواند با دیدن آگهی صفحه اول روزنامه میخکوب می شود...
آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آورترین سلاح بشری درگذشت!


پس از این ماجرا، آلفرد خیلی ناراحت می شود و عمیقا به فکر فرو می رود و با خود فکر می کند که آیا خوب است که من را پس از مرگ اینگونه بشناسند؟!
به همین خاطر، آلفرد سریعا وصیت نامه خود را تغییر می دهد و پیشنهاد می کند که ثروتش را پس از مرگش صرف جایزه ای برای صلح و پیشرفت های صلح آمیز کنند!


اینگونه می شود که امروزه همگان نوبل را نه بخاطر اختراع ماده منفجره دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جوایز فیزیک و شیمی نوبل و... می شناسند...

یک تصمیم برای تغییر سرنوشت کافیست...!

اتوبوس راهیان نور، سرشار از معنویت...!!!

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

قبل از محمود...

باور کنید اصحاب کهف هم اینقدر از تغییر قیمتها شوکه نشدند که ما هر روز با خواندن و یا شنیدن خبر تغییر قیمتها بهت زده می شویم!


پانوشت: لیست قیمتهای فوق مربوط به دوران احمدشاه قاجار نیست! فقط هفت سال از تاریخ آن می گذرد...

در شهرداری همه کارشناسند، اما...!!!

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

زنانی كه جایگاه خود را می شناسند...

خانم " باربارا والترز " كه از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریكاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در كابل تهیه كرد.
وی در سفری كه به افغانستان داشت متوجه شده بود كه زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند!
خانم والترز اخیرا نیز سفری به كابل داشت و ملاحظه كرد كه هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و علیرغم كنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند!
خانم والترز به یكی از این زنان نزدیک شده و می پرسد:
چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینكه سنت دیرین را كه زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می كردید همچنان ادامه می دهید؟
این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید:
بخاطر مین های زمینی!!

نتیجه اخلاقی این داستان: مهم نیست كه به چه زبانی حرف بزنید و یا به كجا بروید؛ همیشه پشت سر هر مرد، یک زن باهوش قرار دارد...

شمر در حال اسم ام اس زدن به یزید...!!!

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

سید جیکاک!

سرهنگ " جیکاک " مامور اطلاعاتی بریتانیا، در طی جنگ جهانی دوم و پس از آن در ایران نقش زیادی را در جهت منافع کشورش ایفا نمود. جیکاک با خاتمه جنگ جهانی دوم به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس در آمد! می گویند که حکومت واقعی مناطق نفت خیز در دست او بود!
جیکاک اغلب اوقات خود را در میان عشایر بختیاری می گذراند و با توجه به استعداد خارق العاده خود در یادگیری زبان، در مدت بسیار کوتاهی توانست زبان فارسی و از آن مهم تر گویش بختیاری را همچون زبان مادری خود یاد بگیرد؛ به حدی که تشخیص او از غیر بختیاری ها بسیار مشکل بود! خصوصا اینکه با شگردهای خاص، تفاوت ظاهری خود را نیز بوسیله گریم های مداوم با چهره بختیاری ها به حداقل می رساند و البته چنانچه حکایت می کنند آنقدر بر زبان و گویش و تاریخ و فرهنگ بختیاری مسلط بود که چنانچه کسی نیز می خواست از ظاهر او به خارجی بودنش مشکوک شود با صحبت کردن و روبرو شدن با اطلاعات او یقین پیدا می کردند که وی بختیاری است!
جیکاک علاوه بر قدرت فوق العاده اش در زمینه یادگیری و تطبیق با محیط، برگ برنده دیگری نیز داشت و آن شوخ طبعی ذاتی وی بود!
نام جیکاک برای مردم مناطق نفت خیز جنوب و خصوصا مسجدسلیمانی ها و عشایر بختیاری نامی آشناست. نامی که به نمادی در نیرنگ و حیله گری، آن هم از نوع انگلیسی تبدیل شده و حتی امروز نیز معمولا به کسانی که به نیرنگ و مکر و حیله و البته سیاستمداری از نوع خاص کلمه مشهورند، لقب جیکاک می دهند!
جیکاک در راه جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت تمام تلاش خود را بکار برد؛ او علاوه بر تشویق بختیاری ها به بی توجهی به ملی شدن صنعت نفت، کوشش نمود تا در کار هیات خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس خلل ایجاد نماید. به گفته حسین مکی، به هنگام عزیمت هیات خلع ید به آبادان، جیکاک تصمیم گرفت عده ای را تحریک کند تا اتومبیل اعضای هیات را از روی پل بهمن شیر به داخل رودخانه بیاندازد، اما این توطئه ناکام ماند.
سرانجام دولت ایران که به کارشکنی و اخلال جیکاک در امر ملی شدن صنعت نفت پی برده بود وی را از ایران اخراج نمود...


حکایتهای زیادی از حضور سرهنگ جیکاک که بعدها به " مستر جیکاک " و در اواخر حضورش در ایران به " سید جیکاک " معروف شد، نقل می شود که به تعدادی از آنها در ذیل اشاره می شود؛

1- جیکاک در اوایل حضورش در شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان سرپرست یک دکل حفاری مشغول به کار شد. یک روز یکی از کارگران محلی از بالای دکل به زمین افتاد و درجا فوت کرد! افراد محلی که از فوت فامیلشان به شدت عصبانی بودند و جیکاک را مسئول این واقعه می دانستند بسوی او حمله کردند...!
جیکاک که مرگ را در یک قدمی خود می دید ناگهان به سمت دکل حفاری حمله ور شد و شروع کرد به زدن دکل با مشت و لگد!!
مردم محلی که شگفت زده بودند ناگهان ایستادند؛ جیکاک که مردد شدن مردم را دید و فهمید انگار نقشه اش گرفته است، شروع کرد با سر کوبیدن به دکل و فحش دادن که " نامرد! تو برادرم را از من گرفتی...! " و از این گونه صحبتها...
نقل می کنند که چند دقیقه بعد، مردم دوباره به سمت جیکاک دویدند ولی این بار نه برای زدن و انتقام گرفتن بلکه برای دلداری دادن به او و جلوگیری کردن از کوبیدن سرش به دکل!!
2- از دیگر حکایات جیکاک عصای معروف است که با آن معجزه می کرد و وقتی آن را به بدن کسی می زد به آن شوک عجیبی منتقل می شد!
جیکاک مدعی بود عصای او بهترین وسیله برای تشخیص حلال زاده بودن افراد است و با همین شگرد بسیاری از کسانی را که به دلیل مختلف می خواست از وجهه اجتماعی و قدرت بیاندازد، تخریب می کرد!
بعدها فاش شد که در عصای معجزه آسای مستر جیکاک، جز یک پیل خشک الکتریکی و یک مدار ضعیف انتقال برق هیچ چیز وجود نداشته و جریان ضعیف برق باعث انتقال شوک الکتریکی به افراد نگون بختی می شده که مستر جیکاک هنگام تماس عصا با آنها، دکمه وصل جریان را فشار می داده است!
3- در مجلسی او حاضران را دروغگو معرفی می کرد و هنگامی که قرار بر اثبات شد، کبریتی روشن کرد و گفت:
هر کس راست بگوید، این کبریت ریشش را نمی سوزاند!!
اول کبریت را به ریش خود گرفت که نسوخت، سپس ریش تمام افراد ساده لوح حاضر را سوزاند! و به این ترتیب به آنها قبولاند که دروغ گفته اند و البته بعدها مشخص شد که ریش او مصنوعی و نسوز بود!!
4- اقدام بعدی جیکاک پوشیدن لباس روحانیت و عمامه گذاری وی بود!
جیکاک مجلس وعظ و منبر برپا می کرد و آخرش هم روضه امام حسین می خواند و وسط روضه موقعی که همه داغ می شدند ناگهان عمامه خود را به درون آتشی که وسط مجلس بود پرتاب می کرد! از بند قبل علاقه جیکاک به پارچه نسوز را به یاد دارید! عمامه نمی سوخت و جیکاک آن را به عنوان معجزه خود بیان می کرد و ادعای سید بودن می کرد!
در ضمن، او هیچکس را هم به سیدی قبول نداشت چون عمامه آنها در آتش می سوخت! از اینجا بود که او به " سید جیکاک " معروف شد!!
5- به هنگام ملی شدن صنعت نفت، جیکاک یا به قولی سید جیکاک با گشت و گذار میان عشایر بختیاری این شعار را به گویش بختیاری برای آنها طرح نمود:
تو که مهر علی من دلته                نفت ملی سی چنته
یعنی، تو که مهر علی را در دل داری برای چه به دنبال ملی شدن نفت هستی!!
بعضی از عشایر بختیاری زندگی خود را رها کرده و با تشکیل دسته جات متعدد و درست کردن پرچم و علم های گوناگون، علی علی گویان به امامزاده ها رفته و طلب عفو می کردن...

بیخود نبود که دایی جان می گفت:

کار، کار انگلیس هاست...!!!

حجت الاسلام حاج آقا گالیله...!

http://www.irupload.ir/images/ixe6k8txcom16go1dfi3.jpg

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

چرا زنبور‌ها پس از نیش زدن می میرند؟!

اگر شاید شما هم از آن دسته افرادی هستید که حداقل یک بار توسط زنبور گزیده شده اید، باید بدانید که تمام زنبور‌هایی که در یک کندو زندگی می کنند توانایی نیش زدن را ندارند؛ بلکه تنها زنبور‌های کارگر هستند که نیش می زنند و پس از این اقدام می میرند!!
اگر درد ناشی از گزیدگی، حواسی برای شما گذاشته باشد و دقت کرده باشید متوجه شده اید که معمولا بیشتر زنبور‌ها بعد از نیش زدن می میرند!
در یک کندو ملکه، زنبورهای نر و کارگر در کنار هم زندگی می کنند و هر کدام وظایف متفاوتی را در کندو برعهده دارند...
ملکه که مادر تمام زنبور‌های کندو است، مهمترین وظیفه اش تخم گذاری است؛ خرطوم ملکه توانایی جمع آوری شهد گلها را ندارد و به طور طبیعی بیش از پنج سال می تواند زندگی کند!
زنبور نر که معمولا وظیفه اش بارور کردن ملکه است، به علت نداشتن نیش، توانایی جمع آوری شهد و گرده را ندارد و تنها ۲۴ روز زنده می ماند!
زنبور‌های کارگر که همگی ماده هستند، بیشترین جمعیت کندو را تشکیل می دهند و کار آنها جمع آوری شهد و گرده گلها و در ‌‌نهایت تولید عسل است.
در این میان باید گفت تمام زنبور‌هایی که در یک کندو زندگی می کنند توانایی نیش زدن را ندارند و تنها زنبور‌های کارگر هستند که نیش می زنند و پس از نیش زدن، می میرند!
مرگ این زنبورها بعد از نیش زدن به دلیل نوع نیش آنهاست! نیش زنبور‌های کارگر خاردار است؛ به این معنی که پس از نیش زدن و ورود زهر به بدن موجوداتی که ساختار گوشتی دارند، نیش درمحل گزش گیر می کند و زنبور تمام تلاش خود را برای بیرون آوردن نیش خود می کند که این تلاش با پاره شدن شکم و در ‌‌نهایت منجر به مرگ زنبور پس از چند دقیقه بعد از گزش می شود!
این در حالی است که ملکه و سایر زنبورهای کندو به علت داشتن نیش بسیار نرم و انعطاف پذیر، پس از نیش زدن نمی میرند و این ویژگی، این قابلیت را به این زنبورها می دهد تا بصورت پیاپی از نیش خود استفاده کنند، بدون آنکه نیش آنها در محل مورد گزش گیر کند.
نکته قابل ذکر اینکه علت قرمزی و سوزش در محل گزیدگی، مربوط به اسید فرمیک موجود در زهر زنبور است که این اسید در گیاه گزنه نیز وجود دارد...

دو حیوان در یک قاب!!

http://www.irupload.ir/images/j0lorrs2yakfqi74ms.jpg

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

خانـم محـترم!

عصر دلگیر جمعه است و دیوارهای خانه قلبم را فشار می دهد... می زنم به خیابان و بی هدف گام بر می دارم!
از سرازیری یکی از پل های شهر به سمت موج شکن می روم که صدای متناوب بوق خودروی نه چندان مدل بالا توجهم را جلب می کند! مسیر نگاه راننده را دنبال می کنم و به دختر جوان قدبلندی تقریبا 25 ساله می رسم!

به روی خودم نمی آورم و به مسیرم ادامه می دهم...
اما راننده نه چندان باشخصیت گویا دست بردار نیست! دخترک بیچاره هم از روی حجب و حیا و شاید هم ترس، سرعت قدمهایش را اضافه می کند! کمی جلوتر پسرک راننده ترمز می زند؛ دیگر مطمئن شدم که هدفش چیست...! باز هم به روی خودم نمی آورم و از کنارش بی تفاوت رد می شوم... پسرک موی دماغ می شود و سرعتش را هم قدم دختر بیچاره می کند و شیشه ی سمت کمک را پایین می دهد و می گوید:
خانم محترم؛ کجا تشریف می برید؟!
دخترک جوابی نمی دهد... پسر راننده که دست بردار نیست این بار نیشش را تا بناگوش باز می کند و باز می گوید:
خانم عزیز؛ بنده همه جوره در خدمت شما هستم!
این بار دختر با فریادی بلند توام با خشم به پسر راننده می گوید که مزاحم نشود؛ اما خوب، پسرک حالیش نیست...! لابد فکر می کند دختر سوژه اش دارد " ناز " می کند! نیش ترمزی می زند و همانطور در حال رانندگی کیف پولش را از جیب شلوارش می کشد بیرون و می گوید:
خانم محترم؛ بیا بابا... هر چی تو بگی! قربونت برم، ضدحال نزن دیگه!!
لای کیف پولش را باز کرده و اسکناس و چک پول تعارف می کند و همزمان چشمک می زند که دخترک سخت نگیرد!
یک آن هوس می کنم که بپرم و درب ماشینش را باز کنم و بکشمش پایین و با قوت هر چه تمام تر پس کله اش را بگیرم و صورتش را توی شیشه ی ماشینش خرد کنم، اما چون با خشونت مخالفم منصرف می شوم!
در فکر ادب کردن پسرک مزاحم بودم که ناگهان دیدم دخترخانم قصه ما به سرعت برق دستهایش را روی شیشه درب ماشین می گذارد و تا سینه داخل ماشین خم می شود!!
گل از گل پسرک شکفته می شود...
با خود می گویم اینجا چه خبر است؟! نه به آن شوری شور و نه به این بی نمکی!!
اما گویا اوضاع چندان هم عادی نیست!! دخترک دور و برش را نگاه می کند و گویا در حال سنجش اوضاع و اطرافش است! همین طور که داشتم با علامت های سوال در ذهنم کلنجار می رفتم که دیدم دخترک لبخند پهنی می زند و می پرسد:
حالا چی چی داری؟!
پسرک هم کیفش را بالا می آورد و نگاه هرزه اش از روی لبهای دختر تا سینه هایش پایین می آید...! ناگهان و ظرف یک چشم بر هم زدن، دخترک کیف پول را در هوا از دست پسر می قاپد و با تمام قدرت آن طرف خیابان پرت می کند و مثل فشنگ به سمت دیگر می دود...!
از آنطرف صدای کشیده شدن ترمز دستی و بازشدن درب ماشین می آید و مردک مزاحم از ته جگرش فریاد می زند:
اووووووووووووووووووووووووووووووی... جنده!!
و من همینطور که به مسیرم به طرف موج شکن ادامه می دهم با خودم فکر می کنم که چفدر جالب است که در ایران تا وقتی فکر می کنند دخترکی یا زنی، جنده است " خانم محترم " صدایش می کنند و وقتی مشخص می شود این کاره نیست تبدیل به یک " جنده " می شود...!!!

پاورقی: نگارنده بابت بکاربردن بعضی از واژه های نامانوس و خارج از ادبیات گفتاری، از خوانندگان پوزش می خواهد و لازم به توضیح می داند که تنها دلیل قیدکردن آن واژه ها نقل قول واقعی و پرداختن به ریشه فرهنگی اشاره شده می باشد.

بعد از نخود و لوبیا...

http://www.irupload.ir/images/r5zm1oywgltis6hj12av.jpg

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

نامه ای تازه منتشرشده از دکتر مصدق...

نامه ای که از منظر دید عالی می گذرد برای اولین بار منتشر می شود و تاکنون در صندوقخانه زنده یاد دکتر صبار فرمانفرما بوده است!


احمد آباد ۷ فروردین ماه ۱۳۴۲
قربانت گردم، تلگراف جنابعالی عز وصول ارزانی بخشید و موجب نهایت امتنان گردید از اینکه سلامت هستید و در خارج از مملکت بکار اشتغال دارید بسیار خوشوقتم چونکه در این کشور نه طبق سلیقه نوعی اشخاص کار است و نه اطمینان بر دوام کار و کاری که دائمی است و تعطیل نمیشود همان حبس بنده در احمد آباد است که اطمینان دارم تا ساعت آخر عمر از این کار خلاص نمیشوم و اکنون اصلاحات ارضی هم قوزی بالا قوز شده. فرزندانم که مشمول قانون نبودند برای اینکه از جرکه مالکین خارج شوند پیشنهاد فروش داده که قبول هم کرده اند ولی اکنون بلاتکلیفند این است وضع مملکت و خیلی بهتر که تشریف ندارید و در خارج اشتغال دارید غلامحسین هم با خانم و دخترش برای یک ماه باروپا رفته است و اکنون فقط همان احمد است که هر ۱۵ روز یک مرتبه سری به محبس بابا میزند و میرود دیگر با هیچ کس حق ملاقات ندارم بیش از این شما را متاثر نمی کنم و خواهانم همیشه سلامت و خوش باشید.

دکتر محمد مصدق

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

پلیس قلابی به سبک ایرانی!!

آمارهای بی نظیر یک رئیس پلیس!!

چند روز پیش در مطب دکتر نشسته بودم و منتظر نوبت خودم بودم که خدمت آقای دکتر شرفیاب شوم! در اتاق انتظار طبق معمول همه مطب ها تعدادی روزنامه و مجله رنگ و رو رفته وجود داشت که تاریخ بعضی از آنها به دوران پیش از تاجگذاری کوروش کبیر می رسید!!
بنده هم همانند سایر بیماران، از روی ناچاری و بیکاری مجبور بودم مطالب و خبرهای سوخته این نشریات را از دیده بگذرانم!
اما در همین گیر و دار، در یکی از همین روزنامه های به ظاهر کهنه، به روزنامه ای برخوردم به اسم " روزنامه خراسان " که مربوط به تاریخ 17/12/89 بود و مطلبی در آن وجود داشت و من خواندم که خیلی جالب و عجیب بود! خبر فوق این بود:

رئیس پلیس امنیت عمومی فرماندهی انتظامی خراسان با بیان اینکه شهر مشهد وضعیت بدی از لحاظ حضور زنان خیابانی دارد گفت:
تمامی زنان خیابانی در مشهد شناسایی شدند و اکثر آنها نیز دستگیر شده اند!
سرهنگ ناصر نجاریان سپس به آماری در مورد زنان خیابانی اشاره کرد و گفت:
19 درصد این زنان زیر 25 سال سن دارند، 55 درصد بین 25 تا 35 سال و 25 درصد دیگر نیز بالای 35 سال هستند!
طبق محاسبه کوجه لوتکا، 99= 25 + 55 + 19 یعنی اینکه 1 درصد از زنان خیابانی نه زیر 25 سال، نه بین 25 تا 35 و نه بالای 35 سال سن دارند!!

وی افزود:
55 درصد از زنان خیابانی که در مشهد دستگیر شده اند اهل همین شهر هستند، 19 درصد از شهرستانهای تابعه استان، 11 درصد از خارج از استان و 3 درصد هم ساکن خارج از کشور هستند!
باز هم طبق محاسبه کوجه لوتکا، 88 = 3 + 11 + 19 + 55 یعنی اینکه 12 درصد نه ساکن مشهد و استان هستند و نه از خارج از استان آمده اند و نه ساکن خارج از کشورند!
به عبارت بهتر 12 درصد از زنان خیابانی مشهد از ساکنین کرات دیگر هستند و این خود بهترین دلیل برای اثبات حیات در سایر کرات آسمانی است!!

وی گفت:
12 درصد این زنان بیسواد، 63 درصد زیر دیپلم و 23 درصد دارای مدرک دیپلم و بالاتر هستند!
و بار دیگر طبق محاسبه کوجه لوتکا، 98 = 12 + 63 + 23 یعنی اینکه 2 درصد نه بی سوادند، نه زیر دیپلمند و نه بالای دیپلم!!

ایشان در ادامه یادآور شدند:
همچنين ۱۰ درصد آنها مجردند، ۳۸ درصد متاهل و ۴۸ درصد مطلقه و فقط ۲ درصد بيوه می باشند!
و این بار هم طبق محاسبه کوجه لوتکا، 98=10+48+38+2 یعنی اینکه 2 درصد این زنان نه مجردند، نه متاهل، نه مطلقه و نه بیوه!!

وی افزود:
بیش از 90 درصد از زنان خیابانی نیز مشکل اعتقادی دارند!
یعنی باز هم طبق محاسبه کوجه لوتکا و به عبارت بهتر حداقل 10 در صد از روسپیان مشهد هیچگونه مشکل اعتقادی ندارند و کاملا مومنند!!

منبع خبر:  روزنامه خراسان
سه شنبه     17/12/1389
شماره انتشار:      17790

نتیجه اخلاقی: واقعا باید به حال خود تاسف بخوریم که بیسوادان بر ما حاکمند و هر چرندی را به عنوان آمار به خورد مردم می دهند!
یادش بخیر زمانی را که سرهنگ بودن در این مملکت ارج و قربی داشت و درجه های ارشد نظامی را بر سر دوش هر " چوپون " بی سوادی نمی دیدیم...

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

پدر نمونه...!!!

عذرخواهی فدراسیون والیبال!!

چندی پیش و در جریان مسابقات والیبال جام ملتهای آسیا در تهران، پس از اتمام مسابقه تیم ملی والیبال بزرگسالان کشورمان، بازیکنان تیم طبق قوانین فدراسیون بین المللی والیبال با داور مسابقه و بازیکنان حریف دست داده و ادای احترام کردند!
تا اینجای قضیه همه چیز کاملا طبیعی و بدون هیچ گونه اشکالی می نماید، اما داستان از اینجا شروع می شود که تصاویر تلویزیونی دلالت بر " زن " بودن داور اول آن مسابقه دارد!!
خوب؛ به قول معروف " خر بیار و باقلی بار کن! " ما هم که در مملکتمان همه نوع رفاه و آسایش داریم و سرشار از خوشی و رفاه هستیم، فقط این مورد اتفاق افتاد که ما را بسیار آزرده خاطر کرده و خوشی هایمان را " زهرمار " کرد!!
در همین راستا و پس از جار و جنجال روزنامه ها و در راس آن " کیهان " بسیار بسیار عزیز، بشنوید و یا بهتر بگوییم، بخوانید عذرخواهی فدراسیون والیبال از مردم ایران به دلیل " دست دادن " برخی بازیکنان با داور زن...



سرپرست تیم ملی والیبال ایران با عذرخواهی از مردم شریف ایران اسلامی و خانواده معظم شهدا از مردم خواست تا ضمن چشم پوشی از اشتباه فرزندان نادم خود در تیم ملی والیبال، ملی پوشان را در این شرایط حساس تنها نگذاشته و با حمایت های بی دریغ خود راه را برای قهرمانی تیم ملی در آسیا هموار کنند!
در همین حال، علیرضا نادی کاپیتان تیم ملی والیبال ایران هم گفت:
والیبالیست ها از اقدام خود نادم و پشیمان هستند. فرزندان ایران اسلامی برای جبران خطای خود تمام تلاششان را برای قهرمانی به کار خواهند گرفت!
در بیانیه این فدراسیون با تاکید بر ضرورت حفظ و رعایت " موازین دینی " آمده است:
بدیهی است فدراسیون والیبال جمهوری اسلامی ایران با افرادی که با سهل انگاری خویش موجبات نگرانی را فراهم نموده اند، برخورد خواهد کرد!


نگارنده با بررسی تمام جوانب و تحقیقات شبانه روزی (البته غیر از وقت نماز) به این نتیجه رسیدم که اصلا نمی توانم این کار قبیح و زشت را ببخشم و از آن بگذرم! چرا که روحم به شدت آزرده خاطر شده و بخاطر این حرکت نکوهیده، از فرط ناراحتی شبها با جوراب می خوابم!!
آخر شما بگویید! اگر اختلاس کرده بودند می شد یک کاری کرد و با " ماست " آن را " مالی " کرد، اما در این مورد اصلا و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست!!

راستی! 3000 میلیارد تومان چی شد؟!!

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام