۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

مدیریت بحران...!

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند؛ ناگهان شيری در مقابل آنها ظاهر شد...!
يكی از آنها سريع كفش ورزشی اش را از كوله پشتی بيرون آورد و پوشيد!!
ديگری گفت:

بی جهت آماده نشو...! هيچ انسانی نمی تواند از شير سريعتر بدود!
مرد اول به دومی گفت:

قرار نيست از شير سريعتر بدوم! كافيست از تو سريعتر بدوم...!!!

عاقبت فضولی...!

کفش شماره 43

روزی رئیس جمهور محبوب یکی از کشورهای جهان سومی که انرژی هسته ای حق مسلم اونها هستش، با لباس مبدل برای دیدار از مناطق محروم رفته بود که یک پسر بچه کوچولو رو دید که داره با پای برهنه راه میره... بهش گفت:
پسرم! به امید خدا کلاس چندمی؟
پسر پابرهنه گفت:
به امید خدا هنوز مدرسه نمیرم!
رئیس جمهور محبوب گفت:
پس به امید خدا چیکار می کنی؟!
پسر پابرهنه گفت:
به امید خدا ننه و بابام مردند و من کارگر هستم!
رئیس جمهور محبوب بهش گفت:
پس چرا کفش نپوشیدی؟!
پسر پابرهنه گفت:
چون کفش ندارم!
رئیس جمهور محبوب خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن تا عکاس ها ازش چند تا عکس بگیرند!! اونوقت به پسر گفت:
من بهت قول میدم وقتی رفتم تهران برات یک کفش بفرستم!
پسر پابرهنه گفت:
تو چی کاره هستی که می خوای برای من کفش بخری و بفرستی؟!
رئیس جمهور محبوب گفت:
من رئیس جمهور محبوب هستم!!
پسر گفت:
پس رئیس جمهور محبوب توئی؟!
رئیس جمهور محبوب با خوشحالی گفت:
پس منو شناختی؛ حالا بگو شماره پات چنده که برات از تهران کفش بفرستم؟!
پسر گفت:
شماره پای من 43 است!!
رئیس جمهور محبوب گفت:
ولی کفش شماره 43 که برای تو خیلی بزرگه؟!
پسر گفت:
تا موقعی که تو به وعده ات عمل کنی و کفش رو بفرستی شماره پای من 43 میشه...!!!

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

نماز ميت به امامت امام آدم برفی!!

آسانسور...

روزی یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری می شوند؛ پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دوباره به هم چسبیدند! از پدر می پرسد:
این چیست؟
پدر که تابحال در عمرش آسانسور ندیده، می گوید:
پسرم؛ من تاکنون چنین چیزی ندیدم و نمی دانم!
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می بینند  که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد و دیوار براق از هم جدا شد و آن زن خود را به زحمت وارد اطاقکی کرد و دیوار بسته شد! پدر و پسر هر دو چشمشان به شماره های بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و به تدریج تا سی‌ رفت! هر دو خیلی‌ متعجب تماشا می کردند که ناگهان دیدند شماره ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک! در این وقت دیوار نقره ای باز شد و آنها حیرت زده دیدند دختر ۲۴ ساله موطلایی بسیار زیبا و ظریف با طنازی از آن اطاقک خارج شد!!
پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی به پسرش گفت:
پسرم؛ زود برو مادرت را بیار اینجا...!!!

رفاقت یعنی این...

این ملت مشنگ فرانسه...!!!

بعد از جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط نیروهای آلمان، برخی از مردم آنجا رفتارعجیبی پیدا کرده اند!
این عده نام فرزندان خود را " هیتلر " می گذارند! برخی کار را از این هم فراتر برده و نام آن زبان بسته را " نوکر هیتلر " و یا " کنیز هیتلر " می گذارند!!
نصف این جماعت هنوز برج ایفل را ندیده اند، ولی سالی سه مرتبه می روند و دیوار برلین را بازدید می کنند...!
با اینکه اکثرشان اصلا آلمانی بلد نیستند، روزی چند مرتبه رو به دیوار برلین به زبان آلمانی دعا می خوانند...!
آنهایی که که بر اثر ... ارتشیان آلمان به اجدادشان، دورگه آلمانی فرانسوی شده اند، یک شال " اس اس " به کمرشان می بندند تا همه بدانند که اینها از پدر آلمانی و بر اثر ... به دنیا آمده اند و البته به این امر افتخار هم می کنند!!
یک عکس از یک جوان خوشتیب و خوش هیکل را توی خانه شان قاب کرده اند و می گویند این عکس هیتلر است و به آن احترام می گذارند! هر چقدر هم دیگران عکس واقعی هیتلر را نشانشان می دهند، زیر بار نمی روند و می گویند اصلا هیتلر سبیل نداشته است!!
به یزدان که گر این مردم فرانسه (!!) خرد داشتند...
جالب بود و کلی به این آدمها خندیدی! حال بجای فرانسه، ایران و بجای آلمان، عرب را قرار بده...!
حالا بخند...!!!

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام