۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

آب پاکی...

در قطار مرد جوانی از همسفر سالمندش پرسید:
ساعت چند است؟
پیرمرد پاسخ داد:
از نگهبان بپرس!
مرد جوان بار دیگر پرسید:
می بخشید؛ من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم و...
پیرمرد گفت:
ببین جوان! اگر مودبانه جواب بدهم، سر صحبت را باز می کنی؛ از من می پرسی به کدام شهر می روم و خانه ام کجاست و چکاره ام...!
وقتی بگویم چکاره ام، خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای و من از روی ادب تو را به خانه ام  دعوت می کنم!
در خانه ام دخترم را می بینی و عاشق او می شوی و از او خواستگاری می کنی...!
بگذار از همین حالا آب پاکی را روی دستت بریزم و بگویم من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندارد!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام