۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

مرد روستایی و غازش!

روزی از روزها مردی فقیر از سر ناچاری تصمیم گرفت تا غازی که در خانه داشت را بردارد و بفروشد!
مرد، غاز را برداشت و بیرون شد که ناگهان از در نیمه باز همسایه، مرد غریبه ای را دید که در حال لهو و لعب با زن همسایه است!! مرد با خود اندیشید و فکری کرد، سپس ناگهان وارد خانه همسایه شد و با خشم رو به مرد کرد و گفت:
آهای! با زن نامحرم و غریبه به چه کاری مشغولی؟! می خواهی تا فریاد بر آورم تا حکم شرع را شارع بر تو جاری کند؟!
مرد غریبه به دامن مرد افتاد و با عجز و ناله از او خواست تا از او در گذرد! مرد فقیر دستی به ریش کشید و گفت:
تنها در صورتی از تو خواهم گذشت که غاز من را به 20 سکه بخری!
مرد دست در جیب کرد و بیست سکه داد! مرد فقیر گفت:
حالا در صورتی داد نمی زنم که غاز را به من 1 سکه بفروشی!!
مرد نگون بخت هم قبول کرد و این کار آنقدر ادامه پیدا کرد که مرد فقیر تمامی سکه های آن فرد را گرفت و همراه با غاز به خانه برگشت! وقتی ماجرا را با خوشحالی برای همسرش بازگو کرد همسرش به او گفت که بهتر است به نزد حاکم شرع رفته و داستان را برای او تعریف کند و از وی بپرسد که آیا این پول حرام است یا حلال؟!
مرد نیز به گفته همسر وفا کرد و به در خانه حاکم شرع رفت و در زد... چون شارع در را باز کرد، مرد گفت:
یا قاضی القضات! ما غازی داشتیم در خانه...
که شارع حرف او را قطع کرد و گفت:
تو ما را سرویس نمودی با آن غازت...!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام