۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

سپاس داش اصغر...

جدایی نادر از سیمین برای من فیلم نبود...
مادرهای نگران را در لیلا حاتمی می دیدم؛ که می فهمیدند کوپن ها برای فرزندش آینده نمی آورند...
پدرهای تک بعدی را در پیمان معادی؛ که بر سر هر دوراهی از قدرتش استفاده می کرد...
کودکی هایم را در ترمه؛ که باهوش بود و ساکت... درد را می فهمید، اما آنقدر صلح طلب بود که چیزی به رویش نمی آورد! به مادرش احتیاج داشت، اما عاشق پدرش بود... و تازه، چپ های زندگی را از راست تشخیص می داد! و از پدر نیاموخته بود، سر دوراهی که رسیدی، راه راست، همیشه راست نیست! گاهی باید به چپ زد...
در چشم های ساره بیات، شوش و راه آهن را واضح می دیدم...
در شهاب حسینی، یک سنتی ی سرخورده می شدم... یک مرد که هنوز پیاز آبگوشتش را با مشت له می کند! یک نفر که تمام دنیا حقش را خورده اند اما دستش به حق کسی نمی رسید، تا ببیند از پس خوردنش بر می آید یا نه...
جدایی نادر از سیمین، تقابل سنت و مدرنیته خواهی در نقطه ای به اسم تقدیر بود؛ وقتی که یک چالش، سیاه را به روی سفید می آورد...
زنی در اعتقاداتش آنقدر گم بود که عقلش برای شستن یک پیرمرد بهانه ی شرعی می خواست!
پدری آنقدر در پدرش گم بود که از زنش تنها کاست های شجریان به جا مانده بود!
دختری آنقدر در فاصله ی پدر و مادر گم شده بود که نمی دانست برای پیداشدن باید دست کدام را بگیرد!
و کارگری، آنقدر سرخورده بود که کسی باور نمی کرد او هم به قرآن اعتقاد دارد!
جدایی نادر از سیمین، تصویری حقیقی از اجتماعی بود که در سنت دست و پا می زند مبادا مدرنیته تمام دلبستگی هایش را انکار کند...

برای این فیلم، کلاه از سر بر می دارم و ایستاده احترام می گذارم...
بابت ظرافتی که در بیان حقیقت های ظریف اجتماع من داشت و دردم آمد... دردم آمد وقتی فهمیدم دیدن این فیلم در آمریکا برای بچه های زیر 13 سال ممنوع شده است!
حق دارند... حق دارند نخواهند کودکی های آزادی خواهشان مفهوم دوراهی را بفهمند!
حق دارند نگذارند فرزندانشان در تختخواب بترسد از آن روی پدر!
می خواهند کودکانشان کودکی کنند، نه اینکه شبیه نسل ما، در تنهایی شان به دردهای پدر و مادر فکر کنند!
حق دارند برای اجتماع شان آزاده تربیت کنند... حق دارند...
هر جای این قصه را نگاه می کنم، می بینم کودکی هایمان نسبت به آنچه حقمان بود ادا نشد!

آقای فرهادی!
این فیلم، اسکار نمایش فرهنگ ایرانی در عصر آدم کوکی ها را گرفته است! آن اسکار را هم اگر نمی گرفت، اتفاقی نمی افتاد!
بگذار به پای دردهای خودمان بسوزیم...
آنها تا بخواهند نسل ما را درک کنند باید هزار ترس نابالغ را بگذرانند!
سیمین را بیاور همین حوالی...
ما خوب فهمیده ایم دوراهی ها هیچوقت از عدالت بویی نمی برند!
ما خوب فهمیده ایم جهان سومی بودن یعنی شب و روزت پر از اتفاق باشد! اتفاقی که محکوم است از یکی ظالم بسازد، حتی اگر آزارش به مورچه هم نرسیده باشد و از یکی مظلوم!
سیمین را بیاور...
ایران پر از " ترمه " هایی است که ترجیح می دهند مادرشان آزاد باشد، حتی اگر شب کسی برایشان لالایی محبوبشان را نخواند!
ایران پر از بچه هایی است که پا در کفش بزرگان کردن، لذت بچگی شان بود...

سپاس اصغر فرهادی عزیز...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام