۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

مشکل از آن سنگ است!!

در نزدیکی روستایی یک سنگ آسمانی سقوط می کند؛ فرد زیرکی به محل سقوط سنگ رفته و تکه ای از آن را که می درخشد با خود می آورد و به مردم روستا می گوید:
این هدیه و برکت خداوند به ما است و ما باید از آن پاسداری کنیم!!
مردم روستا پس از دیدن درخشش بی مانند سنگ، تمام تکه های بزرگ و کوچک آن را به مرکز روستا می برند و جایگاهی باشکوه برایش می سازند و سپس با شور و شوق به دور آن به پایکوبی و برگزاری جشن و سرور و به جا آوردن آیین شکرگزاری می پردازند!
سنگ مذکور دارای فعالیت شدید رادیواکتیو است که تشعشعات مضر و خطرناکی از آن نشات می گیرند! از این روی آرام آرام و به مرور بر روی خلق و خوی مردم آن روستا اثر می گذارد و آنها را پرخاشگر و غمگین می کند!
مردم ضعیف می شوند و توانایی کارکردنشان کم می شود؛ از این روی، روستا آرام آرام رنگ و بوی مرده ای به خود می گیرد که مردم را متوجه این نقصان می کند...! اما الان چند نسل از زمانی که آن سنگ بر زمین افتاد، گذشته است! مردم مکان سنگ را گرامی می دارند و آن را عبادتگاه کرده اند...
احترام و اعتقاد به آن سنگ چنان در افکار و ناخودآگاه آن مردم ریشه دوانده است که نابسامانی و سیه روزی خود را از هر چیزی می دانند به جز آن سنگ!!
البته چند نفری به طور غیرمستقیم به سنگ اشاره هایی می کنند که با اخم و ترشرویی پاسداران سنگ مقدس روبرو می شوند و از بیان صریح نظرشان باز می مانند!!
پس از مدتی، تداوم پرخاشگری و ناتوانی مردم روستا، کار را به زد و خورد می کشاند و در روستا بر سر نگهبانی از آن سنگ دعوا می شود!
گروهی بر می خیزند و ادعا می کنند که پاسداران فعلی سنگ، توان پاسداری صحیح از آن را نداشته و باید عزل شوند تا ما افرادی لایق را جانشین آنها کنیم! این گروه نوظهور، که هنوز بزرگانی از یک نسل بعد از زمان سقوط سنگ در آنها به چشم می خورند، بر این باورند که خداوند از اینکه احترام هدیه اش به خوبی نگاه داشته نشده است، ناراضی است و این بلایا که بر سر مردم آمده است از این نارضایتی است!!
تعدادی از مردم روستا به دنبال آنها راه افتاده و بر علیه پاسداران سنگ مقدس شورش می کنند، اما آن پاسداران قسم خورده اند! همگی مورد تایید بازماندگان نسل اول سقوط هستند! همگی با گذر از گزینش هایی سخت به آن مقام بلند رسیده اند! بنابراین طبیعی است که تا پای جان و به هر قیمتی که شده از آن محافظت می کنند!!
بله؛ درگیری به زودی بالا می گیرد و تعدادی از معترضین، به دست نگهبانان وفادار سنگ مقدس کشته می شوند! آنها می گویند:
ما در احترام و عزت گذاشتن به هدیه خداوند هیچ کم نگذاشته ایم و تا آخر به پایش می ایستیم! ما وظیفه داریم که از آن محافظت کنیم و شما که الان با ما مخالت می ورزید از فریب خوردگان شیطانید!! اصلا همین است که روستای ما چنین شده است! شیطان در شما نفوذ کرده است...!
درگیری ها ادامه پیدا می کند؛ گاهی شدید می شود و گاهی فروکش می کند! اما همچنان هر دو گروه بر ادعای خود پافشاری می کنند!
در این میان، هنوز چند نفری با ترس و لرز می گویند:
آن سنگ را از روستا بیرون ببرید! مشکل از آن سنگ است...!
اما با قهر و غضب هر دو گروه دعوا مواجه شده و به سختی ساکت می شوند!
پس از مدتی و با وخیم شدن اوضاع و خسته شدن روستائیان از این وضع، به برخی از افراد معترض اجازه داده می شود تا در نگهبانی از سنگ مشارکت ورزند و مردم روستا را از این وضع نجات دهند! بار دیگر در روستا موج شادی و پایکوبی آغاز می شود...! مردم با هیجان، منتظر ایجاد تغییراتی هستند که گروه نوظهور وعده داده بودند!
افراد آن گروه در میان ترشرویی پاسداران اصیل، دستی به سر و روی سنگ می کشند؛ محوطه دور آن را تغییر می دهند و شکل عبادتگاه را عوض می کنند! دیوارها را رنگ آمیزی می کنند و طرحی نوین می سازند...!
این تغییر جدید باعث می شود که روحیه روستائیان قدری بهتر شود و با اتکا به این روحیه، احساس رضایتی کاذب آنها را در بر بگیرد!
اما پس از گذشت مدتی، تحول ایجاد شده عادی می شود و با رنگ باختن آن هیجان و فروکش کردن احساسات سطحی، همه در می یابند که چیزی عوض نشده است، بلکه انگار بدتر از پیش است!
روستائیان، ناامید از تغییر شده اند و این بار دیگر باورشان شده است که آن پاسداران اصیل درست می گفتند! شیطان است که در اینها نفوذ کرده است و بهتر است که از این گروه، دوری جست!!
گروه نوظهور از خدمتگزاری محروم شده و از جایگاه رانده می شوند و دوباره آن گروه اصلی به جای خود باز می گردند! این بار هر گونه مخالفتی سرکوب می شود و هر حرفی که نمودی از نفوذ شیطان در آن دیده شود جرم محسوب می شود! باید سخت گرفت تا نسل این فریب خوردگان به سر آید، تا پاکی به دست آید!!
باز هم بی نتیجه است...! دوباره اعتراضات آغاز می شود و گروه نوظهور با این ادعا که بار پیشین نمی گذاشتند که کارمان را از پیش ببریم دوباره مدعی اصلاح امور می شوند! دوباره قلم مو به دست صف بسته اند تا دیوارها را رنگ بزنند و نقش های تازه و مبارک ترسیم کنند...!
اما، این بار گروه نوظهور در دام از پیش پهن شده افراد ناشناس افتاد و دست و پای همه شان بسته شد و الان گویا دیگر در این دنیا نیستند...! شاید هم هستند و دست پایشان هنوز در دام است...!
این ماجرا ادامه دارد و ما نمی دانیم که سرانجامش چه خواهد شد...
اما، آیا آن پاسداران گناهکارند؟!
آیا پیکان تقصیر به سوی گروه نوظهور نشانه می رود؟!
آیا آن سنگ آسمانی که ممکن است هزار خاصیت و فایده برای بشر داشته باشد مقصر است؟!
بالاخره منشا این سیه روزی چیست؟!
به گمان من، بدبختی تنها از قراردادن سنگ در آن جایگاه است! آن سنگ از هر جنسی که باشد و هر فایده ای که داشته باشد، قرار دادنش در میان مردم و در وسط روستا فاجعه آمیز است و باید به جایی مناسب تر منتقل شود!! این را باید روستائیان بدانند و نه هیچ کس دیگری...!
آنها هستند که به عبادتگاه می روند... آنها هستند که سنگ را در همان جا گرامی می دارند... آنها هستند که برایش نگهبان گمارده اند... حال، خود بر نگهبانان شورش می کنند و نگهبانان هم بر آنان می تازند!
در این داستان، ما از دور به این روستا می نگریم و می گوییم که ای کاش آن روستائیان هر چه زودتر به بینشی برسند که آن سنگ را از آنجا بردارند...!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام