۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

نامه ای به خدا در موزه گلستان...!

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام " نظرعلی طالقانی " است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه ای از نوع فقیر (!) در مدرسه مروی تهران بود! او آنقدر فقیر بود که شبها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از باقیمانده غذاهای آنها چیزی برای خوردن پیدا می کرد!!
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد!!
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان " نامه ای به خدا " نگهداری می شود! مضمون این نامه از این قرار است...


نظرعلی بعد از نوشتن نامه، با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟! با خود می گوید مسجد خانه ی خداست، پس بهتر است داخل مسجد بگذارمش!
سپس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) می رود و نامه را در مسجد و در یک سوراخ پنهان می کند و با خودش می گوید:
حتما خدا پیداش می کنه...!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می گذارد؛ صبح جمعه ناصرالدین شاه به همراه سایر درباری ها عازم شکار بود. کاروان شاه ازجلوی مسجد می گذشت و از آنجا که به قول پروین اعتصامی...
        نقش هستی نقشی از ایوان ماست                آب و باد و خاک سرگردان ماست
ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازد! ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد...
شاه یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند! وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند! پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی، یک به یک اجرا شود...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام