۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

رنجش...

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است! علت ناراحتی اش را پرسید، مرد پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم؛ سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم...!
سقراط گفت:
چرا رنجیدی؟!
مرد با تعجب گفت:
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است!
سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟!
مرد گفت:
مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید:
بجای دلخوری، چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد:
احساس دلسوزی و شفقت و اینکه سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم...
سقراط گفت:
همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی! آیا انسان، تنها جسمش بیمار می شود؟! و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟!
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؛ بیماری فکری و روان نامش غفلت است و باید بجای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!
پس، از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده! بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیماراست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام