زن ملا مشغول پرکندن چند مرغ بود؛ گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد! زن فریاد زد:
ملا! گربه مرغ را برد...
ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت:
قرآن را بیاور!
گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد...!
گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند:
تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟!
گربه گفت:
مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟!
گربه ها گفتند:
قرآن کتاب آسمانی آنهاست، به ما گربه ها چه ربطی دارد؟!
گربه گفت:
اشتباه شما همین جاست! ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسلمان را از روی زمین بردارد!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر