۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه
مهندس متبحر!
مهندسی بود که در تعمیر دستگاههای مکانیکی، استعداد و تبحر داشت؛ او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش بازنشسته شد! دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاههای چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند! آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند، بنابراین نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است!
مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید:
اشکال اینجاست!
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد! مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار تعیین می کند!!
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ، ۱ دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم، ۴۹۹۹۹ دلار...!
مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید:
اشکال اینجاست!
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد! مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار تعیین می کند!!
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ، ۱ دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم، ۴۹۹۹۹ دلار...!
۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه
مردم قدرنشناس...
مرحوم حبیب یغمایی تعریف می کرد...
در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند - گفته بود:
در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند - گفته بود:
الحمدالله ولایت شما هم برق دارد؛ هم آب دارد؛ هم مدرسه دارد؛ هم سالن نمایش دارد؛ همه چیز هست... اینکه بعضی ها هنوز شکایت می کنند دیگر چه می خواهند؟!
مرحوم شوکت الملک گفته بود:
آقا! اینها برق نمی خواهند؛ اینها محرم می خواهند...! اینها مدرسه نمی خواهند؛ روضه خوانی می خواهند...! کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید!!
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود به نام " خور " که خیلی به آنجا عشق می ورزید! در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد!
مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند!
اما می دانید مردم قدرشناس (!) همان سامان با جنازه اش چه کردند؟!
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش (از جمله دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و بسیاری دیگر از چهره های نامدار وطنمان) به روستای خور برده شد همان کودکانی که در مدرسه حبیب یغمایی درس می خواندند و همان مردمی که در درمانگاهش دردهای خود را درمان کرده بودند، به فتوای پیش نماز فاضل و دانشمند (!!) همان روستا، دامنشان را پر از سنگهای درشت تر از فندق و کوچکتر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگذار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند!!
و اما دردناکتر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی، فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند تا مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخورها بدهند!!
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستانهای بسیار دارد...
کسانی که نمی خوانند، تصور می کنند می دانند...!!!
پانوشت: بدترین نوع بیسواد، بیسواد سیاسی است! وی کور و کر است... درک سیاسی ندارد و نمی داند که هزینه های زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند!
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو می اندازد و می گوید که " از سیاست بیزار است! "
چنین آدم سبک مغزی نمی فهمد که بی توجهی به سیاست است که زنان فاحشه و کودکان خیابانی می سازد! قتل و غارت را زیاد می کند و از همه بدتر، بر فساد صاحبان قدرت می افزاید...!
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو می اندازد و می گوید که " از سیاست بیزار است! "
چنین آدم سبک مغزی نمی فهمد که بی توجهی به سیاست است که زنان فاحشه و کودکان خیابانی می سازد! قتل و غارت را زیاد می کند و از همه بدتر، بر فساد صاحبان قدرت می افزاید...!
" برتولت برشت "
۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه
قدر دو... خود را بدانید!!
همانطور که می دانید در قانون مجازات اسلامی برای قطع عضو مبلغی به عنوان دیه در نظر گرفته می شود؛ این مبلغ دیه برای قطع عضو تناسلی مرد یا همان دو... گرانقدر، به اندازه ی نصف دیه کامل یک مرد بالغ یعنی حدود ۷۰ میلیون تومان (آن هم در ماههای عادی) می شود!!
با توجه به اینکه اگر آلت خود را روی یک صفحه بگسترانید و آن را تا آنجا که می توانید بکشید، به اندازه ۱۵ سانتیمتر مربع نمی شود در آن صورت قیمت آلت شما می شود متری حدود ۵ میلیارد تومان!!
حال اگر این قیمت را با یک بنای سلطنتی و لوکس در تهران به ارزش متری ۱۶ میلیون تومان مقایسه کنید متوجه خواهید شد چه موجود ارزشمندی با خود دارید!!
پس آن را درست مصرف کرده و از داشتن آن به خود ببالید!!
دول متری ۵ میلیارد تومان...!!!
با توجه به اینکه اگر آلت خود را روی یک صفحه بگسترانید و آن را تا آنجا که می توانید بکشید، به اندازه ۱۵ سانتیمتر مربع نمی شود در آن صورت قیمت آلت شما می شود متری حدود ۵ میلیارد تومان!!
حال اگر این قیمت را با یک بنای سلطنتی و لوکس در تهران به ارزش متری ۱۶ میلیون تومان مقایسه کنید متوجه خواهید شد چه موجود ارزشمندی با خود دارید!!
پس آن را درست مصرف کرده و از داشتن آن به خود ببالید!!
دول متری ۵ میلیارد تومان...!!!
۱۳۹۱ اسفند ۱, سهشنبه
فرشته نگهبان!
مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت سر گفت:
اگر یک قدم دیگر جلو بروی کشته می شوی!!
مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالای سر به جلوی پایش افتاد! مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دور و برش را نگاه کرد، اما کسی را ندید!!
به هر حال او نجات پیدا کرده بود و به راهش ادامه داد... به محض اینکه می خواست از خیابان رد شود بار دیگر همان صدا گفت:
ایست!
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد!!
باز هم نجات پیدا کرد... آنگاه مرد پرسید:
تو که هستی؟!
و صدا جواب داد:
من فرشته نگهبانت هستم!
مرد فکری کرد و گفت:
پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟!!
۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه
سه صافی...
شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت:
گوش کن! می خواهم چیزی برایت تعریف کنم؛ دوستی به تازگی در مورد تو می گفت...
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟!
گفت:
کدام سه صافی؟!
پاسخ داد:
اول از میان صافی واقعیت! آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد؟!
گفت:
نه! من فقط آن را شنیده ام... شخصی آن را برایم تعریف کرده است!
همسایه سری تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی " خوشحالی " گذرانده ای! مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می شود!
گفت:
دوست عزیز! فکر نکنم تو را خوشحال کند...!
همسایه ادامه داد:
بسیار خوب! پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، یعنی " فایده " رد شده است! آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟!
گفت:
نه! به هیچ وجه...
همسایه گفت:
پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...!!!
۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه
ازدواج و دم گاو...
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود؛ کشاورز به او گفت:
برو در آن قطعه زمین بایست! من سه گاو نر را آزاد می کنم، اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد!
مرد قبول کرد! درب طویله اولی که بزرگترین بود باز شد... باور کردنی نبود! بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود... گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد! جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت...
دومین درب طویله که کوچکتر بود باز شد... گاوی کوچکتر از قبلی با سرعت حرکت کرد! جوان پیش خودش گفت:
منطق می گوید این را ولش کنم، چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد!!
سومین درب طویله هم باز شد و همانطور که فکر می کرد گاو سوم ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود! پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد، اما...
اما گاو دم نداشت...!!!
برو در آن قطعه زمین بایست! من سه گاو نر را آزاد می کنم، اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد!
مرد قبول کرد! درب طویله اولی که بزرگترین بود باز شد... باور کردنی نبود! بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود... گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد! جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت...
دومین درب طویله که کوچکتر بود باز شد... گاوی کوچکتر از قبلی با سرعت حرکت کرد! جوان پیش خودش گفت:
منطق می گوید این را ولش کنم، چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد!!
سومین درب طویله هم باز شد و همانطور که فکر می کرد گاو سوم ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود! پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد، اما...
اما گاو دم نداشت...!!!
پانوشت: زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است، اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود! برای همین، سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی...
۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه
قورباغه ها...
مارها قورباغه ها را می خوردند.. و قورباغه ها غمگین بودند..
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند...
لک لک ها مارها را خوردند.. و قورباغه ها شادمان شدند...
لک لک ها گرسنه ماندند.. و شروع کردند به خوردن قورباغه ها..
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند..
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند.. و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند..
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند..
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که.. برای خورده شدن به دنیا می آیند..
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است..
اینکه نمی دانند..
توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان...!
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند...
لک لک ها مارها را خوردند.. و قورباغه ها شادمان شدند...
لک لک ها گرسنه ماندند.. و شروع کردند به خوردن قورباغه ها..
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند..
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند.. و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند..
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند..
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که.. برای خورده شدن به دنیا می آیند..
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است..
اینکه نمی دانند..
توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان...!
۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه
عدل الهی...
گویند در زمانهای قدیم یک روز سه پسر بچه می روند نزد ملا نصرالدین و می گویند:
ما ده گردو داریم! می شود آنها را با عدالت بین ما تقسیم کنی؟!
ملا می پرسد:
با عدالت آسمانی یا عدالت زمینی؟!
پسر بچه ها می گویند:
خوب، عدالت آسمانی بهتر است! با عدالت آسمانی تقسیم کن ملا...
ملا هشت گردو به اولی می دهد، دو گردو به دومی و... دو پس گردنی محکم هم به سومی می زند!!
بچه ها شاکی می شوند که این چه عدالتی است ملا؟!
ملا پاسخ می دهد:
خداوند هم نعمت هایش را بین بنده هایش همین گونه تقسیم کرده است...!!!
۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه
نسلمان ور می افتد!
زن ملا مشغول پرکندن چند مرغ بود؛ گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد! زن فریاد زد:
ملا! گربه مرغ را برد...
ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت:
قرآن را بیاور!
گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد...!
گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند:
تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟!
گربه گفت:
مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟!
گربه ها گفتند:
قرآن کتاب آسمانی آنهاست، به ما گربه ها چه ربطی دارد؟!
گربه گفت:
اشتباه شما همین جاست! ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسلمان را از روی زمین بردارد!!!
۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه
۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سهشنبه
تقوای عملی در بلاد كفر!!
در سوئد همه افرادی که در پست های دولتی به کار گمارده می شوند باید از هر گونه خطایی، چه در گذشته و چه در زمانی که مشغول خدمت هستند، پاک باشند!
در انتخابات پارلمانی سوئد در سال ۲۰۰۶ ائتلافی از احزاب دست راستی با به دست آوردن ۱۷۸ کرسی نمایندگی، اکثریت کرسی های مجلس را نصیب خود کرد و دولت تشکیل داد.
چندی بعد نخست وزیر به تدریج وزرای کابینه اش را معرفی کرد و خانم " ماریا بورلیوس " به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد!
روز بعد دختری به یکی از روزنامه ها اطلاع داد این خانم چند سال پیش او را به مدت یک ماه برای نگهداری از بچه اش استخدام کرده بود بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات گزارش داده باشد!!
در سوئد هر گاه کسی فردی را به کاری بگمارد باید آن را به اطلاع اداره مالیات برساند و به عنوان کارفرما مالیات و هزینه بیمه آن فرد را بپردازد؛ هر کس کار می کند باید در زمان انجام کار بیمه باشد تا اگر اتفاقی حین کار بیفتد بیمه بتواند نیازهای آن فرد را پوشش دهد.
بورلیوس به عنوان کارفرما باید استخدام آن دختر را به اداره مالیات اطلاع می داد و علاوه بر حقوق دختر، هزینه کارفرما را نیز به اداره مالیات می پرداخت؛ بورلیوس به اداره مالیات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود!
وقتی این مساله فاش شد، وی از طریق تلویزیون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام این کار خلاف که سالها پیش اتفاق افتاده بود، وضع مالی خانواده آنها چندان خوب نبوده است!
روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان که مانند سایر مردم بدون هیچ محدودیتی حق تحقیق و گزارش دارند (دقیقا همانند کشور آزادمان ایران!!) دست به کار شدند و پرونده مالی خانم وزیر را طی سالهای گذشته مورد بررسی قرار دادند!
حال شاید این سوال در ذهنتان نقش بسته باشد که چطور همه شهروندان در سوئد می توانند اطلاعات مالی افراد دیگر را مطالعه کنند؟!
برای این کار کافی است به سالن کامپیوتر اداره مالیات مراجعه کنند و با وارد کردن نام یا شماره شخصی افراد در رایانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار مالیات پرداختی توسط هر فرد را به دست آورند!
پس از برملا شدن کار خلاف این خانم وزیر، شهروندی به نام " ماگنوس " فورا در وبلاگ خود نشان داد که این خانم دروغ می گوید (یک جنایت وحشتناک!!) و درآمد آنها در سالی که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالای یک میلیون کرون یعنی خیلی بیشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدی بوده است!!
دو روز بعد نخست وزیر سوئد اعلام کرد خانم بورلیوس از کار خود کناره گیری کرده است؛ بورلیوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها « خانم بورلیوس از سوئد فرار کرد!! »
او خانه و زندگی اش را در مدت کوتاهی فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمی که به آنها دروغ گفته بود نیافتد...!!!
در انتخابات پارلمانی سوئد در سال ۲۰۰۶ ائتلافی از احزاب دست راستی با به دست آوردن ۱۷۸ کرسی نمایندگی، اکثریت کرسی های مجلس را نصیب خود کرد و دولت تشکیل داد.
چندی بعد نخست وزیر به تدریج وزرای کابینه اش را معرفی کرد و خانم " ماریا بورلیوس " به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد!
روز بعد دختری به یکی از روزنامه ها اطلاع داد این خانم چند سال پیش او را به مدت یک ماه برای نگهداری از بچه اش استخدام کرده بود بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات گزارش داده باشد!!
در سوئد هر گاه کسی فردی را به کاری بگمارد باید آن را به اطلاع اداره مالیات برساند و به عنوان کارفرما مالیات و هزینه بیمه آن فرد را بپردازد؛ هر کس کار می کند باید در زمان انجام کار بیمه باشد تا اگر اتفاقی حین کار بیفتد بیمه بتواند نیازهای آن فرد را پوشش دهد.
بورلیوس به عنوان کارفرما باید استخدام آن دختر را به اداره مالیات اطلاع می داد و علاوه بر حقوق دختر، هزینه کارفرما را نیز به اداره مالیات می پرداخت؛ بورلیوس به اداره مالیات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود!
وقتی این مساله فاش شد، وی از طریق تلویزیون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام این کار خلاف که سالها پیش اتفاق افتاده بود، وضع مالی خانواده آنها چندان خوب نبوده است!
روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان که مانند سایر مردم بدون هیچ محدودیتی حق تحقیق و گزارش دارند (دقیقا همانند کشور آزادمان ایران!!) دست به کار شدند و پرونده مالی خانم وزیر را طی سالهای گذشته مورد بررسی قرار دادند!
حال شاید این سوال در ذهنتان نقش بسته باشد که چطور همه شهروندان در سوئد می توانند اطلاعات مالی افراد دیگر را مطالعه کنند؟!
برای این کار کافی است به سالن کامپیوتر اداره مالیات مراجعه کنند و با وارد کردن نام یا شماره شخصی افراد در رایانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار مالیات پرداختی توسط هر فرد را به دست آورند!
پس از برملا شدن کار خلاف این خانم وزیر، شهروندی به نام " ماگنوس " فورا در وبلاگ خود نشان داد که این خانم دروغ می گوید (یک جنایت وحشتناک!!) و درآمد آنها در سالی که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالای یک میلیون کرون یعنی خیلی بیشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدی بوده است!!
دو روز بعد نخست وزیر سوئد اعلام کرد خانم بورلیوس از کار خود کناره گیری کرده است؛ بورلیوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها « خانم بورلیوس از سوئد فرار کرد!! »
او خانه و زندگی اش را در مدت کوتاهی فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمی که به آنها دروغ گفته بود نیافتد...!!!
پانوشت: راستی! کسی از سرنوشت 3000 میلیارد تومان اطلاعی در دست دارد؟!!
اشتراک در:
پستها (Atom)