۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

یک مکالمه واقعی روی فرکانس اضطراری کشتیرانی!!

مکالمه ذیل، گفتگویی است که واقعا روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia میان اسپانیایی ها و آمریکایی ها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ ضبط شده است!

اسپانیایی ها (با سر و صدای متن):
A-853 با شما صحبت می کند! لطفا ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید! شما دارید مستقیما به طرف ما می آیید... فاصله ۲۵ گره دریایی!
آمریکایی ها (با سر و صدای متن):
ما به شما پیشنهاد می کنیم ۱۵ درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید!
اسپانیایی ها:
منفی! تکرار می کنیم، ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید!
آمریکایی ها (یک صدای دیگر):
کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت می کند! به شما اخطار می کنیم ۱۵ درجه به شمال بچرخید تا تصادف نشود!
اسپانیایی ها:
این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه! به شما پیشنهاد می کنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید!
آمریکایی ها (با صدای عصبانی):
کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر " یو اس اس لینکلن " با شما صحبت می کند! ۲ رزم ناو، ۵ ناو منهدم کننده، ۴ ناوشکن، ۶ زیردریایی و تعداد زیادی کشتی های پشتیبانی ما را اسکورت می کنند! به شما پیشنهاد نمی کنم، به شما دستور می دهم راهتان را ۱۵ درجه به شمال عوض کنید!! در غیر اینصورت مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم! لطفا بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید!!
اسپانیایی ها:
خوآن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت می کند! ما دو نفر هستیم و یک سگ، ۲ وعده غذا، ۲ قوطی آبجو و یک قناری که فعلا خوابیده ما را اسکورت می کنند!! پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ۱۰۶ اضطراری دریایی است! ما به هیچ طرفی نمی رویم، زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغهای دریایی اسپانیا قرار دارد! شما می توانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که می خواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره ها متلاشی می شود تضمین کنید!! بنابراین باز هم اصرار می کنیم و به شما پیشنهاد می کنیم عاقلانه ترین کار را بکنید و راه خودتان را ۱۵ درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید!!
آمریکایی ها:
آهان! باشه! گرفتیم! ممنون!!!

گهی پشت به موال و گهی موال به پشت!!!

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

نامه پر از مفهوم یک دانش آموز دبستان به معلم خود...

اساس و بنيان علم اقتصاد در ایران!!

بسیج؛ از دیروز تا امروز...

واژه بسیج برای نسل جوان امروز واژه ای مبهم و با تعابیر کم و بیش ضد و نقیض می باشد؛ واژه ای که برای نسل سوخته ما دارای دو تعبیر متفاوت و عجیب می باشد که تفاوتشان از زمین تا آسمان است!
اوایل جنگ مکانی درست شده بود به نام بسیج که مردم عادی از طریق آنجا آماده می شدند که به جنگ با دشمن خارجی بروند و از مملکت پدری خود دفاع کنند. هر کسی که از این طریق به جبهه اعزام می شد " بسیجی " لقب می گرفت! چرا که آنان مردمانی بودند که از توده مردم " بسیج " شدند تا جان خود را سپر بلای مردمانشان کنند! آن بسیج، دیوار پولادین ایرانی بود که شرف را برای نسل من به معنای واقعی کلمه، معنا می کرد و تکت تک آن بسیجیان، در قامت یک رستم و کیکاووس در پهنای آتش و خون چذابه و پنجوین و شلمچه و مریوان خودنمایی می کردند...
آن موقع اسم بسیجی به خاطر دفاع از وطن، شرف داشت؛ ارج و قرب داشت؛ قداست داشت؛ غرور داشت؛ غزت و بزرگی داشت؛ آرامش داشت...


آمادگی بسیجیان برای مبارزه با دشمن خارجی و دفاع از وطن - ۳۰ سال پیش

امروز اما اسم بسیج، ما را به یاد باتوم و گاز اشک آور و تفنگ پینتبال می اندازد! یاد گروه فشار و بازجوی بند 209 زندان اوین و شکنجه زندانیان سیاسی می اندازد! یاد فجایع کوی دانشگاه تهران می اندازد! یاد اتفاقات پس از انتخابات خرداد 88 می اندازد! یاد قرارگاه عمار می اندازد! یاد وقایع 25 خرداد 88 پل کالج می اندازد! یاد کهریزک و داستانهایش می اندازد...!
بی شک میان بسیجی زمان جنگ با بسیجی امروز به اندازه رشادت و دلاوری تا قساوت و مزدوری تفاوت وجود دارد...
آن موقع بسیج " نیروی مردمی " بود، اما الان بسیج آنطور که خودشان هم اذعان می کنند " نیروی ولایی " است! یعنی آن موقع از مردم دفاع می کرد، اما الان از ولایت دفاع می کند!!

آمادگی بسیجیان برای حمله به مردم و سرکوب هموطنان خود - امروز

خیلی دلم می خواهد ببینم که اگر خدای ناکرده زبانم لال بار دیگر نیروی خارجی به ایران حمله کرد، یکی از این بسیجی های امروزی برای دفاع از ایران جرات می کند از خانه اش بیرون بیاید یا نه!!
من که حتی تصورش را هم نمی کنم، شما را نمی دانم...!!!

۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

دیوانگی نزد ایرانیان است و بس!!

جزیره‌ ای بدون هیچ زن...!!!

" زن ممنوع " واژه ای است که مردان این جزیره، یعنی " جزیره آتوس " به آن اعتقاد دارند!
از سال 1060 میلادی تصویب شده است که هیچ زنی حق ورود به این جزیره را ندارد و حتی برخی از حیوانات ماده مجاز به بودن در منطقه نیستند!! همچنین ورود هر گونه عکس زنان به جزیره مجاز نیست!


بازدید از آتوس به غیر از اتباع یونان، برای بازدیدکنندگان خارجی هم مجاز است؛ اما به 20 مرد در یک روز محدود است و بازدیدکنندگان باید حداقل 18 سال سن داشته باشند!
ورود به آتوس هم مراحل مختلفی دارد! اول از همه بازدیدکننده باید چک شود که آیا گربه، سگ، طوطی و... ماده همراه نداشته باشد و پلیس هایی که در بسیاری از تقاطع های این جزیره حضور دارند وظیفه دارند که جلوی افراد و موجودات زن نما را بگیرند!


برای بازرسی، بازدید کننده می بایست تمامی لباس های خود را درآورد تا از نظر جنسیت بررسی شود که این ممکن است برای برخی از آنها خوشایند نباشد!
در صومعه آتوس به طور انحصاری فقط خدای یونان مورد پرستش قرار می گیرد و افراد برای نماز و عبادت به این مکان می آیند!!


در کتابخانه صومعه تعداد زیادی کتاب و کتیبه های خطی و نادر از قرون مختلف وجود دارد. اینجا هر گونه آلات موسیقی، سیگار، بازی، آواز خواندن، رادیو، تلویزیون، تلگراف و روزنامه غیرمجاز است و در تمام جزیره تنها یک خودرو وجود دارد!!


سوالی که اینجا در ذهن شکل می گیرد این است که راهبان آتوس چه نوع مردمانی هستند؟!
اکثر آنها بعد از به دنیا آمدن به اینجا فرستاده می شوند، به طوری که در عمر خود هیچ زنی را ندیده اند! و نکته عجیب تر اینکه با این حال چرا آنها حاضر به قطع رابطه با جهان متمدن در این جزیره با وسعت 150 مایل مربع شده اند؟!


از یک راهب این سوال پرسیده شد که چرا باید اینجا بمانند و او در جواب گفت:
در اینجا زندگی ارزش زیستن دارد و در اینجا فرصت برای آرام بودن بسیار است و هیچ نگرانی و مشکلی وجود ندارد!! ما با هم زندگی می کنیم بیش از هر جای دیگر در جهان و چرا ما باید به یک زن نیاز داشته باشیم؟!!


داخل دیوارهای صومعه جایی است که آنها زندگی، کار و دعای خود را در صلح و آرامش انجام می دهند...!!!

پاورقی:
در پاسخ به راهب عزیزی که جواب بالا را عنایت فرموده اند باید گفت:

برو بمیر بابا...!!!

دستشویی اوپن رو به دشت زیبا...!!!


شاهکار مهندسی در دانشگاه استان چهارمحال و بختیاری...!

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

تصویر جالبی از کارت پایان خدمت سید محمد خاتمی...

تراس خانه مومنین در بهشت!!!

برهنگی دختر وبلاگنویس و ظرفیت پایین اجتماعی خاورمیانه!!

در چند روز اخیر و پیرو برهنه شدن یک دختر وبلاگ نویس مصری در اینترنت که با قراردادن عکسهای برهنه خودش در وبلاگش انجام شد موجی از رفتارهای سطح پایین اجتماعی در همه خاورمیانه و از جمله کاربران اینترنتی کشور ما رخ داد! رفتاهایی که نشان از نوعی لمپنیسم ریشه دار در کشورهای خاورمیانه که اتفاقا مزین به دین مبین اسلام هم هستند، داشت! رفتارهایی که نشان می دهد جوامع خاورمیانه چقدر در سطوح مختلف در عدم توسعه یافتگی گیر افتاده اند که برهنه شدن یک دختر وبلاگ نویس اینقدر برایشان رخداد مهمی است!
برخی طبق معمول کینه های خود را باز کردند و آن را تغییر رفتار یک دختر مسلمان مصری که اکنون بعد از رهایی از بند اسلام به آزادی خود رسیده است ارزیابی کردند! اما اینها نگفتند که مثلا در دوران " مبارک " مگر مصر مرکز فساد و فحشای جوامع عربی و کانون فساد سازمان یافته نبود؟!
نکته بعدی اینکه گذشته این دختر نشان داده است که اصلا اهل این افکار مذهبی نبوده و به قول خودش کلا از ابتدا خدا ناباور بوده است!!
عده ای دیگر، از این حرکت استقبال کردند و آن را نشانه رشد جامعه مصر دانستند؛ حال آنکه کجای یک جامعه با این حرکت اصلاح می شود، جای بحث دارد!!
قصد ندارم رفتار این وبلاگ نویس را تحلیل کنم؛ تنها قصد نگارنده بر تحلیل رفتار میلیونها انسان آنلاین در خاورمیانه است!
این فرد به خواست خودش عکسهای خودش را به نشانه اعتراض به وضعیت اجتماعی مصر منتشر کرده است که اگر چه شیوه وی به غایت احمقانه و سمبل ارتباط دادن بی ربط ترین موضوعات به یکدیگر صرفا با هدف جلب توجه عامه است، اما از این نظر که چنین تفکری داشته است مورد شماتت نیست؛ ضمن اینکه این دختر مصری (علیاء ماجده المهدی) فقط 20 سال دارد و بعید است که یک فرد در چنین سنی در اوج پختگی فکری باشد و بدون شک این حرکت او بدون در نظر گرفتن جوانب و صرفا از روی تصمیمات احساسی (همان فردین بازی خودمان!) صورت گرفته است!
اگر کمی در موتورهای جستجو در این مورد جستجو کنید و نظرات افراد مختلف را بخوانید به خوبی می بینید که چرا جوامع خاورمیانه واقعا لیاقتشان همین است که هست!! جوامعی که سطوح روشنفکرشان چنین باشند باید هم به این دردها و اوضاع دچار باشند!
با دیدن این رخدادها یک چیز بیشتر در ذهن من تثبیت شد که هم افراد و هم جوامع همانی می شوند که فکر می کنند! نه شکست اتفاقی است و نه موفقیت و توسعه...
صد البته خاورمیانه در دنیای مسخره ای گرفتار شده است! دنیایی که فقط از تجدد، برهنگی و اعتراض را یاد گرفته است! دنیایی که همان سنتی و تندرو با لعابی از تکنولوژیهای نو است که هیچکدام هم اتفاقا محصول خود خاورمیانه نیست...
واقعا بی دلیل نیست که می گویند خاورمیانه لایق همان شترسواری است! شترسواری، آن هم در حالیکه با فناوری G3 به اینترنت وصل هستند...!!!

۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

شما اس ام اس بخون خوش تیپ...!!!

مشکل از آن سنگ است!!

در نزدیکی روستایی یک سنگ آسمانی سقوط می کند؛ فرد زیرکی به محل سقوط سنگ رفته و تکه ای از آن را که می درخشد با خود می آورد و به مردم روستا می گوید:
این هدیه و برکت خداوند به ما است و ما باید از آن پاسداری کنیم!!
مردم روستا پس از دیدن درخشش بی مانند سنگ، تمام تکه های بزرگ و کوچک آن را به مرکز روستا می برند و جایگاهی باشکوه برایش می سازند و سپس با شور و شوق به دور آن به پایکوبی و برگزاری جشن و سرور و به جا آوردن آیین شکرگزاری می پردازند!
سنگ مذکور دارای فعالیت شدید رادیواکتیو است که تشعشعات مضر و خطرناکی از آن نشات می گیرند! از این روی آرام آرام و به مرور بر روی خلق و خوی مردم آن روستا اثر می گذارد و آنها را پرخاشگر و غمگین می کند!
مردم ضعیف می شوند و توانایی کارکردنشان کم می شود؛ از این روی، روستا آرام آرام رنگ و بوی مرده ای به خود می گیرد که مردم را متوجه این نقصان می کند...! اما الان چند نسل از زمانی که آن سنگ بر زمین افتاد، گذشته است! مردم مکان سنگ را گرامی می دارند و آن را عبادتگاه کرده اند...
احترام و اعتقاد به آن سنگ چنان در افکار و ناخودآگاه آن مردم ریشه دوانده است که نابسامانی و سیه روزی خود را از هر چیزی می دانند به جز آن سنگ!!
البته چند نفری به طور غیرمستقیم به سنگ اشاره هایی می کنند که با اخم و ترشرویی پاسداران سنگ مقدس روبرو می شوند و از بیان صریح نظرشان باز می مانند!!
پس از مدتی، تداوم پرخاشگری و ناتوانی مردم روستا، کار را به زد و خورد می کشاند و در روستا بر سر نگهبانی از آن سنگ دعوا می شود!
گروهی بر می خیزند و ادعا می کنند که پاسداران فعلی سنگ، توان پاسداری صحیح از آن را نداشته و باید عزل شوند تا ما افرادی لایق را جانشین آنها کنیم! این گروه نوظهور، که هنوز بزرگانی از یک نسل بعد از زمان سقوط سنگ در آنها به چشم می خورند، بر این باورند که خداوند از اینکه احترام هدیه اش به خوبی نگاه داشته نشده است، ناراضی است و این بلایا که بر سر مردم آمده است از این نارضایتی است!!
تعدادی از مردم روستا به دنبال آنها راه افتاده و بر علیه پاسداران سنگ مقدس شورش می کنند، اما آن پاسداران قسم خورده اند! همگی مورد تایید بازماندگان نسل اول سقوط هستند! همگی با گذر از گزینش هایی سخت به آن مقام بلند رسیده اند! بنابراین طبیعی است که تا پای جان و به هر قیمتی که شده از آن محافظت می کنند!!
بله؛ درگیری به زودی بالا می گیرد و تعدادی از معترضین، به دست نگهبانان وفادار سنگ مقدس کشته می شوند! آنها می گویند:
ما در احترام و عزت گذاشتن به هدیه خداوند هیچ کم نگذاشته ایم و تا آخر به پایش می ایستیم! ما وظیفه داریم که از آن محافظت کنیم و شما که الان با ما مخالت می ورزید از فریب خوردگان شیطانید!! اصلا همین است که روستای ما چنین شده است! شیطان در شما نفوذ کرده است...!
درگیری ها ادامه پیدا می کند؛ گاهی شدید می شود و گاهی فروکش می کند! اما همچنان هر دو گروه بر ادعای خود پافشاری می کنند!
در این میان، هنوز چند نفری با ترس و لرز می گویند:
آن سنگ را از روستا بیرون ببرید! مشکل از آن سنگ است...!
اما با قهر و غضب هر دو گروه دعوا مواجه شده و به سختی ساکت می شوند!
پس از مدتی و با وخیم شدن اوضاع و خسته شدن روستائیان از این وضع، به برخی از افراد معترض اجازه داده می شود تا در نگهبانی از سنگ مشارکت ورزند و مردم روستا را از این وضع نجات دهند! بار دیگر در روستا موج شادی و پایکوبی آغاز می شود...! مردم با هیجان، منتظر ایجاد تغییراتی هستند که گروه نوظهور وعده داده بودند!
افراد آن گروه در میان ترشرویی پاسداران اصیل، دستی به سر و روی سنگ می کشند؛ محوطه دور آن را تغییر می دهند و شکل عبادتگاه را عوض می کنند! دیوارها را رنگ آمیزی می کنند و طرحی نوین می سازند...!
این تغییر جدید باعث می شود که روحیه روستائیان قدری بهتر شود و با اتکا به این روحیه، احساس رضایتی کاذب آنها را در بر بگیرد!
اما پس از گذشت مدتی، تحول ایجاد شده عادی می شود و با رنگ باختن آن هیجان و فروکش کردن احساسات سطحی، همه در می یابند که چیزی عوض نشده است، بلکه انگار بدتر از پیش است!
روستائیان، ناامید از تغییر شده اند و این بار دیگر باورشان شده است که آن پاسداران اصیل درست می گفتند! شیطان است که در اینها نفوذ کرده است و بهتر است که از این گروه، دوری جست!!
گروه نوظهور از خدمتگزاری محروم شده و از جایگاه رانده می شوند و دوباره آن گروه اصلی به جای خود باز می گردند! این بار هر گونه مخالفتی سرکوب می شود و هر حرفی که نمودی از نفوذ شیطان در آن دیده شود جرم محسوب می شود! باید سخت گرفت تا نسل این فریب خوردگان به سر آید، تا پاکی به دست آید!!
باز هم بی نتیجه است...! دوباره اعتراضات آغاز می شود و گروه نوظهور با این ادعا که بار پیشین نمی گذاشتند که کارمان را از پیش ببریم دوباره مدعی اصلاح امور می شوند! دوباره قلم مو به دست صف بسته اند تا دیوارها را رنگ بزنند و نقش های تازه و مبارک ترسیم کنند...!
اما، این بار گروه نوظهور در دام از پیش پهن شده افراد ناشناس افتاد و دست و پای همه شان بسته شد و الان گویا دیگر در این دنیا نیستند...! شاید هم هستند و دست پایشان هنوز در دام است...!
این ماجرا ادامه دارد و ما نمی دانیم که سرانجامش چه خواهد شد...
اما، آیا آن پاسداران گناهکارند؟!
آیا پیکان تقصیر به سوی گروه نوظهور نشانه می رود؟!
آیا آن سنگ آسمانی که ممکن است هزار خاصیت و فایده برای بشر داشته باشد مقصر است؟!
بالاخره منشا این سیه روزی چیست؟!
به گمان من، بدبختی تنها از قراردادن سنگ در آن جایگاه است! آن سنگ از هر جنسی که باشد و هر فایده ای که داشته باشد، قرار دادنش در میان مردم و در وسط روستا فاجعه آمیز است و باید به جایی مناسب تر منتقل شود!! این را باید روستائیان بدانند و نه هیچ کس دیگری...!
آنها هستند که به عبادتگاه می روند... آنها هستند که سنگ را در همان جا گرامی می دارند... آنها هستند که برایش نگهبان گمارده اند... حال، خود بر نگهبانان شورش می کنند و نگهبانان هم بر آنان می تازند!
در این داستان، ما از دور به این روستا می نگریم و می گوییم که ای کاش آن روستائیان هر چه زودتر به بینشی برسند که آن سنگ را از آنجا بردارند...!!!

اوج تحمل درد!

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

آگهی ویژه جویای کار...!!!

ژانر جمهوری اسلامی در مقابل تهدیدهای آمریکا...!!!

باور کنید من اشتباهی ام...!


وقتی بازیکنی که منتهای آرزویش، دیدن برج میلاد و خیابان آزادی و یا نشستن در پژوی 405 است، اما مجبور است روزانه سوار بر پیکان گوجه ای پسرعمویش شود...
وقتی اوج آرزویش، خالکوبی کردن جمله ی " سلطان دنیا، مادر " بر روی بدنش است...
وقتی آرزوی محالش به تماشا نشستن خانه های ویلایی زیبا است...
وقتی غایت آرزوی او این است که ماهیانه به صورت مستمر (اگر از محل کارش بیرون نیاندازنش!!) 300 هزار تومان پول بگیرد تا آخر هفته برود سر فلان رودخانه و قلیانی چاق کند...
وقتی که عقده اش دارد می ترکد که چرا دختری او را برای دوستی و ازدواج نمی پذیرد...


ناگه این فرد، یک سال بعد، BMW سوار می شود...
منزلش در فلان منطقه زعفرانیه است...
هی به جاهای خوب خوب دعوت می شود...
سالیانه فقط از باشگاهش 700 میلیون تومان جیرینگی می گیرد و اگر 5 میلیون تومان پولش را ندهند، ناز می کند و قهر می کند و شونصد تا مصاحبه افشاگرانه می کند و می رود...
وقتی با انبوه روزنامه هایی مواجه می شود که عکس تمام رنگی اش را در صفحه نخست چاپ کرده اند...
وقتی هر جا می رود هزار نفر دورش جمع می شوند...
وقتی دخترکان مختلف خواستار ازدواج با او هستند...


صبر کنید! من فقط سه کلاس سواد دارم...
با این همه محبت (!) فکر نمی کنید بهتر از شیث رضایی از آب در نمی آیم؟!
شاید اگر من، به جای حضور در فوتبال، استعدادهای نهفته ام (!) کشف نمی شد، الان در خیابانها پرسه می زدم و احتمالا در یکی از روزهای پرسه زدنم، قاتل یکی از داداشی های مملکتم می شدم!!
صبر کنید آقایان! بیش از این به من و امثال من پر و بال ندهید! باور کنید من بی تقصیرم! من اشتباهی ام!!
آقایان مسئول! تا کی باید بودجه های هنگفت، صرف افرادی شود که از اساس با واژه ی " ادب " و " اخلاق " بیگانه اند! باور کنید این موارد، جزء ساده ترین خواسته های یک ملت است...
تو را به خدا خدا مسئولان فکری کنند و بیش از این پول مملکت را در حلقوم این جماعت نادان تازه به دوران رسیده، پرت نکنند...
بالا غیرتا آقایان مسئول! بیایید این پولها را صرف این همه جوانی کنید که در اوج استعداد، کنج خانه نشسته اند و یا مجبورند با حقوق های اندک کارمندی، فعالیتی کنند که نه تخصص شان است و نه به آن علاقه دارند!
خدایش بیامرزد پدربزرگم که همیشه زمزمه می کرد...
چو گدا معتبر شود، ز خدا بی خبر شود...!

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

تصویر جالب و کنایه آمیز روی جلد شماره جدید هفته نامه چلچراغ...

حجاب این خانم مجری و ابهامات مربوطه...!


نمی دانم شما خانم شاقول را به یاد دارید یا نه؛ " ایران شاقول " مجری اخبار تلویزیون که همیشه با روسری در جلوی دوربین اخبار می گفت! محکم، متین و با وقار...
او تا همین اواخر هم حضور داشت که گویا بازنشسته شد و یا هر چیز دیگر که... نمی دانم!
دهه هفتاد و هشتاد، مجری ها خودی تر شدند – البته به جز جناب حیاتی که حق آب و گلش در رسانه ملی به قرینه معنوی، جای محاسن نشسته است – مجری های محجبه و با ظاهر استاندارد (!) در قاب تلویزیون بیشتر و بیشتر شدند و کسی هم مخالفت نکرد!!
گذشت و گذشت تا اینکه همین دو ‌سال پیش ابتدا اسم مجریان زن را از زیرنویس اخبار حذف کردند و بعد اسم کوچک آقایان را هم حتی!! حالا دلیلش چه بود نمی دانیم؛ شاید مثلا می خواستند از اینکه کسی با دیدن اسم مهناز و شهناز و یا اکبر و تقی در تلویزیون، اتفاقی برایش بیفتد، جلوگیری کنند یا... به هر حال معلوم نبود و بازهم کسی چیزی نگفت و مخالفتی نکرد!!
گذشت و گذشت تا اینکه سیستم تلویزیون دیجیتالی آمد و مردم داخل هم توانستند - اولین بار به طور قانونی و نه یواشکی – شبکه های برون مرزی را هم ببینند!
اما حالا یک سوال پیش آمده است! سوال هم که می دانید، نپرسیدن و ندانستن جوابش عیب است!
 

سوال خیلی ساده است؛ اگر شبکه های داخلی - با هر توجیه درست یا نادرست - این " لایف استایل " رسانه ای را برای خودشان انتخاب کردند، پس چرا شبکه هایی مثل " جام جم " و " پرس تی وی " و " العالم " و... در این بام مشترک هوای دیگری دارند؟!
آیا خارجی ها از ما محرم تر هستند؟!
آیا ایرانیان خارج کشور چشم پاک تر هستند؟!
اشکالی ندارد خارجی ها و ایرانیان مقیم خارج اسم کوچک بانوان و آقایان مجری رسانه ملی را بدانند؟!
قضیه چیست؟!
به قول بچه های واحد مرکزی خبر در دهه شصت:
چه کسی پاسخگوست؟!!

اونها هم که منشوری دارند...!!!

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

شاهکار مجلسی ها برای جیب خودشان...!


در خبرها داشتیم با رای مجلس شورای اسلامی به یک استفساریه، از این پس با حداقل دو سال پست سیاسی، می توان 80 درصد حقوق مدیریتی را الی الابد دریافت کرد! یعنی...
حقوق مادام العمر برای مدیران سیاسی !
بر اساس این تصمیم که با اصرار اولیه حدود 120 نماینده و همراهی اکثریت مجلس اتخاذ شد کسانی که حداقل دو سال در پست های سیاسی باشند، در صورتی که از این پست ها برکنار شده یا کناره گیری کنند، در صورتی که به سمت پایین تر منصوب شوند و حقوقشان کمتر از 80 درصد قبل باشد، باید ما به التفاوت حقوق به گونه ای به آنها پرداخت شود که از 80 درصد فوق العاده پرداخت حقوق برخوردار شوند!
نمایندگان مجلس همچنین مقرر کردند که بازنشستگان این مناصب نیز از این دریافتی دائمی برخوردار باشند؛ البته این مصوبه شامل مدیران و مسئولان سیاسی دولت های قبل نمی شود و از این پس لازم الاجراست!


در این نوشتار وارد نقد ماهوی مصوبه اخیر - که قطعا جزو شاهکارهای (!) مجلس هشتم است - نمی شویم و فقط چند سوال کوچک از نمایندگان می پرسیم؛ هر چند که می دانیم نه جوابی خواهند داد و نه اصولا گوششان بدهکار حرف حق است! اما هیچ کدام از اینها باعث نمی شود صم و بکم، تنها نقش تماشاچی را داشته باشیم تا برخی آقایان و خانم های نماینده تصور کنند که ملت و رسانه هایشان نمی فهمند!
1- کدام یک از شما نماینده ها جرات دارد و اساسا رویتان می شود که به حوزه انتخابیه تان بروید و به مردم بگویید که چنین چیزی را تصویب کرده اید؟! مخصوصا که در ماههای منتهی به انتخابات هم هستیم و حضرات بیش از پیش به خدمت مردم شرفیاب خواهید شد! همین که نمی توانید این مصوبه را برای مردم تعریف کنید، برای اثبات ضد مردمی بودنش کافی است!
مگر شما مثلا وکیل مردم نیستید و نباید مطالبات آنها را پیگیری کنید؟! در کل این 75 میلیون ایرانی چند نفرشان این مطالبه را داشته اند که بروید و برای سیاستمداران حقوق مادام العمر تصویب کنید؟! مردم چقدر باید از دست شما اعصابشان خرد شود؟!
2- آیا جز این است که این مصوبه را برای فردای خودتان تصویب کرده اید؟!
بله؛ درست است که در مصوبه آورده اید مدیران سیاسی دولتی از این موهبت برخوردار می شوند، ولی مگر غیر از این است که اکثر شما نماینده ها بعد از دوران نمایندگی وارد مناصب مدیریتی دولتی می شوید؟! از معاون رئیس جمهور گرفته تا وزیر و معاون وزیر و استاندار می شوید و دو سال که در این سمت ها بودید،‌ تا دم مرگ از کیسه مردم، حق و حقوق (!) آن دو سالی را بر می دارید که در همان دو سال هم دستمزدش را گرفته اید! بی دلیل نیست که فقط 16 نفرتان به این موضوع رأی منفی داده اید!!
مصوبه نان و آب داری است! مبارکتان باشد، ولی بدانید چیزی هم به اسم حلال و حرام و قبر و قیامت وجود دارد و باید ریال به ریال این پول ها را به ده ها میلیون صاحب حق، چه در این دنیا و چه بر سر پل صراط جواب پس بدهید!! البته شما می توانید؛‌ کاری که ندارد فوقش یک استفساریه هم برای آنجا در نظر می گیرید! اما اگر یک بار به داستان احمد رضایی – پسر ارشد محسن رضایی – و کشته شدنش در دبی عنایت بفرمائید، شاید یک تکانی به آن وجودتان بخورد!!
3- اگر روز انتخابات،‌ شرکت مردم در پای صندوق های رای، آنطوری که باید نباشد،‌ یکی از دلایلش خود شماها هستید که با این کارهایتان مردم را از جایی که قرار بود " خانه ملت " باشد، ناامید می کنید.
مردم منت گذاشته و به شما اعتماد کرده و رای داده اند که بروید مجلس و مشکلاتشان را حل کنید ولی وقتی می بینند که این قبیل مصوبات شرم آور و ضد مردمی از مجلس بیرون می آید دیگر چه امیدی می توانند داشته باشند؟! بنابراین هر چه زودتر خطای خود را جبران کنید و این مصوبه ننگین را از دامن مجلس بزدایید...


و در پایان از شورای نگهبان انتظار می رود این آپارتاید را مردود اعلام کند؛ چه آنکه به دلیل تبعیض آمیز بودن و ماهیت ناعادلانه اش، هم با اسلام مخالف است و هم با قانون اساسی و هم خراشنده وجدان عمومی جامعه است!
برای جمهوری اسلامی که مسوولانش راست می روند و چپ می آیند خود را نوکر و خدمتگزار مردم (!) معرفی می کنند زشت است که مدیران سیاسی اش با دو سال صاحب منصبی، مادام العمر به بیت المال وصل شوند و بخور بخور تا آخر عمر...

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

سانسور شوشول گوسفند توسط خبرگزاری مهر!!

نامه ای به خدا در موزه گلستان...!

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام " نظرعلی طالقانی " است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه ای از نوع فقیر (!) در مدرسه مروی تهران بود! او آنقدر فقیر بود که شبها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از باقیمانده غذاهای آنها چیزی برای خوردن پیدا می کرد!!
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد!!
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان " نامه ای به خدا " نگهداری می شود! مضمون این نامه از این قرار است...


نظرعلی بعد از نوشتن نامه، با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟! با خود می گوید مسجد خانه ی خداست، پس بهتر است داخل مسجد بگذارمش!
سپس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) می رود و نامه را در مسجد و در یک سوراخ پنهان می کند و با خودش می گوید:
حتما خدا پیداش می کنه...!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می گذارد؛ صبح جمعه ناصرالدین شاه به همراه سایر درباری ها عازم شکار بود. کاروان شاه ازجلوی مسجد می گذشت و از آنجا که به قول پروین اعتصامی...
        نقش هستی نقشی از ایوان ماست                آب و باد و خاک سرگردان ماست
ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازد! ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد...
شاه یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند! وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند! پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی، یک به یک اجرا شود...!

قفل ماشین به سبک ایرانی...!

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

یک معارفه جالب و آموزنده...!

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد؛ زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد!
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش داد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت:
مادمازل؛ من لئون تولستوی هستم...!
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت:
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟!
تولستوی در جواب گفت:
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید...!!!

پرسپولیس یا گی پولیس؟!!

فارسی 1 چه می گوید؟!


با آغاز به کار شبکه فارسی زبان فارسی 1 (Farsi1) در مرداد 1388 موج جدیدی از تهاجم فرهنگی ایران را فرا گرفت که به راحتی می توانست افراد خانواده را از کا روزمره باز داشته و یا حتی مرد خانه را به بهانه ی تماشای سریال " ویکتوریا " زودتر به خانه بکشاند!
با کنار گذاشتن صاحب این شبکه و دیدگاه هایش و هدفش از راه اندازی این شبکه، آنچه حائز اهمیت است محتوای سریال های این شبکه می باشد!
آنچه که آشکارا در تمامی فیلم های این شبکه مشهود می باشد، روابط نامشروع و بی بند و باری و خشونت است و در تمامی فیلم هایی که تا کنون پخش شده (و پس از این نیز پخش خواهد شد) بر رابطه زن و مرد متاهل با زن و مرد دیگری، اشکال وارد نیست و این مساله جزیی از عرف جامعه آنها محسوب می شود!!
اساس (Base) سریال های این شبکه که عمده ی آنها کره ای، کلمبیایی و آمریکایی هستند، بر بی دینی، روابط آزاد جنسی، خیانت، شرابخواری و سقط جنین استوار است!
این شبکه عملا با هدف نابود سازی بنیان خانواده راه اندازی شده و در این راستا از هیچ ابزاری فروگذار نمی کند! هر چند بیان می شود که فیلم ها سانسور شده است و به پشتوانه ی همین حرف، اعضای خانواده در کنار هم و در هر سنی بیننده ی آن هستند، اما جدا از نحوه ی پوشش، مضمون حرفها و نوع حرکات و نشان دادن ارتباط تا مرحله ای خاص، باعث می شود مخاطبین و بخصوص کودکان و نوجوانان گرفتار خیال پردازی ذهنی جنسی شوند که آثار بسیار مخربی دارد...!
در چنین حالتی فرد عملا با نامحرم ارتباط ندارد، اما انرژی وی پیش از هیجان، تخلیه شده و دز بالاتری از هیجان شکل می گیرد و به تدریج انرژی تخلیه و هیجان افزایش می یابد تا در نهایت غیر قابل کنترل شده و طغیان می کند! و در اینجاست که عشق جای خود را به خیانت، بنیان خانواده جای خود را به روابط آزاد جنسی و تعهد مداری جای خود را به بی تعهدی و بی بند و باری می دهد!

اکنون به دو سریال اخیر فارسی 1 می پردازیم؛

1 - در جستجوی پدر سریالی کلمبیایی است که اوج روابط نامشروع را به نمایش گذاشته است، اما چنان مخاطب را سرگرم یافتن پاسخی به این سوال که " پدر من کیست؟! " کرده است که از مخاطرات آن غافل مانده اند! تمامی خانواده های این فیلم از روابط نامشروع بوجود آمده اند و این خود بزرگترین پارادوکس داستان است!!
خانواده (!)، روابط آزاد جنسی (!)؛ اگر خانواده اند، روابط نامشروع چرا؟! و اگر روابط آزاد جنسی دارند پس تشکیل خانواده چرا؟!
نکته همین جاست! زیرا این فیلم به بیننده القاء می کند که اصلا نگران روابط آزاد جنسی نباشد و لزومی ندارد خود را در قید و بند خانواده محصور کند!! در ضمن اگر در این میان به بارداری برخوردید دو راه حل پیش روی شماست... اول، سقط جنین و دوم، تشکیل خانواده (صوری) و باز روابط آزاد و باز...!
جالبترین بخش این سریال آن است که احدی از ارتباط جنسی با دیگری ابایی ندارد و پیامی را به مخاطب القاء می کنند؛ مانند این که حتما باید پیش از ازدواج رابطه جنسی را تجربه کرده باشید، در غیر اینصورت با مشکلی اساسی مواجه خواهید شد! پیام هایی در تضاد با فرهنگ عرفی و ایرانی ما...
در جایی از فیلم، دختری پانزده ساله که توسط دوست پسرش مورد ... قرار گرفته است، که با مادرش زندگی می کند و آرزو دارد پدرش زنده بود و از وی حمایت می کرد، ناگهان مادر واقعی اش پیدا شده و فاش می کند که مردی که مرده، پدر واقعی او نبوده و وی حاصل رابطه نامشروع با مرد دیگری است و از سوی دیگر حکایت زندگی صاحب کافه ای را حکایت می کند که در گذشته ثروتمند بوده و زن و سه فرزند داشته و در دوران جوانی با دختری هجده ساله رابطه برقرار کرده و زمانی که این جریان فاش می شود از سوی خانواده اش طرد شده و به مشروبات الکلی روی می آورد و سپس با زنی که یک پسر دارد رابطه برقرار می کند و...
در واقع این فیلم سراسر فحشا و خیانت است که پیکان هایی شده و به کانون خانواده های ایرانی اصابت می کنند تا آن را مثله کنند...!

2 - سفری دیگر؛ این فیلم که در واقع " فرصتی دیگر " نام دارد، محصول آمریکا می باشد؛ البته بهتر بود اسم آن را " یک مرد و هزار زن " می گذاشتند، زیرا در پس خیانت هایی که در این فیلم زنها به مردهایشان می کنند، همگی با یک مرد (نقش اول داستان، سالوادور" Salvador ") ارتباط و رابطه ی جنسی دارند!!
از دختر 21 ساله تا پیرزنی 68 ساله، همگی مجذوب این مرد هستند و ایجاد رابطه جنسی با وی را نوعی برد می دانند؛ تا جایی که یکی از این زنها که با همدستی یک مرد، همسر مسن و ثروتمند خود را به قتل رسانده و با هم ازدواج کرده بودند اینک قصد دارد به خاطر " سالوادور " همسر دومش را نیز به قتل برساند!
در این فیلم به روح و آخرت اعتقادی ندارند و رویت بدن عریان زن برای پسران نوجوان نوعی آگاهی و آشنایی و مفید محسوب می شود و پدر روحانی داستان به کتاب آسمانی اعتقادی ندارد و از طریق قتل با داروهای تدریجی به راحتی می توان از شر همسر اول خلاص شده و به سراغ مرد دیگری رفت!!
مشاهده می کنید که باز هم خیانت و روابط نامشروع، سر تا سر این سریال را نیز در بر گرفته است...

پاورقی:
اینها فقط دو نمونه از سریال های این شبکه است در حالیکه فیلم های دیگری مانند " ویکتوریا "، " خواهر دوست داشتنی من "، " همسایه ها "، " همسر من بی نظیر است " و... که از این شبکه پخش شده اند همگی در روابط آزاد جنسی، ریشه کن کردن بنیان خانواده، سقط جنین و خشونت مشترکند و افکار بینندگان همچون کیسه بوکسی مورد هجوم مشتهای پیامهای منفی پی در پی این فیلم ها قرار گرفته است!

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

آب انار استریلیزه، بدون دخالت دست...!!!

عاشق و معشوقی که 15 قرن دست در دست هم داشتند...!

باستان شناسان ایتالیایی موفق به کشف اسکلت زوجی شدند که حدود یک هزار و 500 سال پیش دفن شده اند، اما هنوز هم دستهای یکدیگر را در دست می فشارند!!
بقایای باقیمانده از اسکلت یک زوج از دوران روم باستان نشان می دهد این زن و مرد یک هزار و 500 سال دستهای یکدیگر را گرفته اند!
باستان شناسان ایتالیایی معتقدند این زوج به طور همزمان بین قرن 5 و 6 پس از میلاد در شمال مرکزی ایتالیا به خاک سپرده شده اند. یک حلقه برنزی در انگشتان زن دیده می شود و به نظر می رسد که این زن در حال نگاه کردن به مرد است...!



باستان شناسان معتقدند این دو هنگام دفن شدن به صورت یکدیگر خیره شده بودند! وضعیت ستون مهره مرد نشان می دهد سر وی پس از مرگ به سمت دیگری چرخیده است!
این دو اسکلت توسط باستان شناسان دانشگاه بولونیا در ایتالیا مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد تا سن، نسبت و همچنین علت مرگ آنها مشخص شود...

هشدار برای صغرا 11

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام