۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

اگر نمی توانید به یک لطیفه بارها بخندید...

پیری برای جمعی سخن می راند... او لطیفه ای برای حضار تعریف کرد و همه دیوانه وار خندیدند! بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند...! او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید!! او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مساله ای مشابه ادامه می دهید؟!!
نتیجه اخلاقی: گذشته را فراموش کنید و به جلو و آینده نگاه کنید...

عکس جالبی از انتقال یک تابوت از روی رودخانه ای در نیکاراگوئه!!

یک نكته نگران كننده درباره فرود اضطراری كاپیتان شهبازی!


" کاپیتان هوشنگ شهبازی " خلبانی است كه توانست بوئینگ 727 را در حالی كه چرخ های جلوی آن باز نشده بود،‌ با مهارت تمام در فرودگاه مهرآباد تهران بر زمین بنشاند و همه مسافران و كادر پرواز را از خطری بزرگ نجات دهد.
از این رو چند روزی است او مورد توجه محافل رسانه ای و فعالان صنعت هوانوری قرار گرفته است و فیلم كوتاه و تصاویر فرود موفق و واقعا استادانه او در شبكه های مختلف تلویزیونی جهان بارها و بارها پخش شده است؛ اما آنچه فراتر از تشویق ها و تحسین ها باید مورد توجه قرار گیرد، هنوز مورد توجه جدی واقع نشده است و آن عبارت است از فقدان امكانات اولیه در فرودگاه بین المللی مهرآباد برای موارد اضطراری!!

هواپیما در لحظه فرود - باند فرودگاه مهرآباد

کاپیتان شهبازی هنگامی كه در نزدیكی تهران متوجه شده است كه چرخ های جلوی هواپیما باز نمی شود، آنطور كه خود اذعان داشته است از مسوولان فرودگاه مهر آباد می خواهد " فوم " مخصوص فرود اضطراری را بر باند بپاشند...
این فوم برای كاستن از اصطكاک حاصل از كشیده شدن پیكره هواپیما بر آسفالت باند است تا ایمنی فرود در شرایط خاص تا حد امكان بالا برود!
با این حال وقتی هواپیما به بالای مهرآباد رسیده و خلبان در آن شرایط اضطراری و پر استرس، از برج مراقبت پرسیده كه آیا بر كف باند فوم ریخته اند، پاسخ می شود:
نه...!
و هنگامی كه علت را می پرسد، ‌جواب می دهند:
ما فوم نداریم! نیروی هوایی دارد كه اگر از آنها خواهش كنیم تا فوم بیاورند، یک ساعت طول می كشد!!
این در حالی بود كه هواپیما سوختی برای بیش از 3 دقیقه پرواز نداشت و ناگزیر باید فرود می آمد! هر چند خلبان هواپیما توانست با تبحر خاصی " این بار " هواپیما را بر زمین بنشاند تا مسئولان صنعت هوانوری ایران، پزش را بدهند كه:
ببینید! چه خلبان های ماهری داریم!!


البته غیر از مواقع سقوط كه مرحوم خلبان مقصر است!!
اما سوال بسیار بسیار جدی این است كه اگر خلبانی غیر از كاپیتان شهبازی هدایت هواپیما را بر عهده داشت، و یا همین خلبان نمی توانست مهارت خود را بروز دهد و یا هواپیمای ضعیف تری از بوئینگ یا توپولوف معروف، در چنین وضعیتی قرار می گرفت و دچار آسیب دیدگی جدی و سانحه ای مانند آتش سوزی می شد و چند نفر هم كشته و مجروح می شدند، چه كسی پاسخگو بود؟‌!
قطعا اگر خلبان هم جزو كشته شدگان بود مقصر خود او اعلام می شد و كسی هم نمی گفت كه اگر فوم می پاشیدند این همه آدم قربانی نمی شدند و یک هواپیما هم از بین نمی رفت!!
در همین حادثه نیز آتش سوزی قریب الوقوع بود و به گفته خود خلبان، بعد از فرود، دماغه هواپیما از شدت گرما سرخ شده بود و نیروهای آتش نشانی آن را خنک كردند!
واقعا مسئولان فرودگاه مهرآباد چه توجیهی در این باره دارند؟!
آیا شرم آور نیست فرودگاهی كه عنوان " ‌بین المللی " را هم یدک می كشد و تا همین چند سال پیش نیز گل سرسبد فرودگاه های منطقه بود به وضعیتی برسد كه حتی فوم هم نداشته باشد؟!
آیا جان مردم اینقدر بی اهمیت است كه تمهیدات ایمنی در حد فوم كه جزو بدیهیات هر فرودگاهی در این سطح است هم تدارک ندیده اند؟!
آیا فوم هم تحریم است؟!

هواپیما بعد از فرود - باند فرودگاه مهرآباد

فقدان این امكانات اولیه در حالی است كه به دلیل فرسوده بودن ناوگان هوایی كشورمان، امكان بروز حادثه (مانند همین بازنشدن چرخ ها) در ایران بیشتر از نقاط دیگر دنیاست و لذا اگر در فرودگاه های سایر كشورها واجب است كه تمهیدات ایمنی برای مواقع اضطراری داشته باشند، در فرودگاه های ایران واجب موكد است!
گذشته از این، وقتی در فرودگاه پایتخت وضعیت این گونه است كه یک فوم ساده هم ندارند، باید نگران فرودگاه های دیگر شد و از مسئولان پرسید كه واقعا در آن فرودگاه ها چه خبر است؟!
به هر حال این بار هم همه چیز به خیر گذشت، ولی آیا دفعه بعدی در كار نخواهد بود كه چرخ یكی از همین هواپیماهای موسوم به " ابوطیاره " باز نشود و خلبان درخواست فرود اضطراری كند؟!

كاپیتان شهبازی دقایقی بعد از تخلیه هواپیما
(به سرسره نجات و ارتفاع پایین دماغه هواپیما به دلیل بازنشدن چرخ های جلو دقت كنید!)

چندی پیش در بدنه یكی از هواپیماهای یكی از شركت های هواپیمایی آمریكایی، یک شكاف مویی بسیار ریز كشف شد و به همین خاطر آن شركت تمام پروازهای خود را لغو كرد تا بدنه همه هواپیماهایش را بررسی مجدد كند!
آیا مسئولان فرودگاهی ما نیز به بهانه این رویداد، ایمنی فرودگاه ها را بازبینی مجدد خواهند كرد یا به انتظار حادثه خواهند نشست تا بعد از آن، " كمیته حقیقت یاب " تشكیل دهند و نتایجش را هم البته هرگز منتشر نكنند؟!!

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

در فساد الفبای فارسی!!

آ  با کلاه را باید ریشه کن کرد! کلاه، همیشه از مصادیق فرهنگ منحط غربی بوده که بیگانگان به ما تحمیل کرده اند! پیشنهاد من استفاده از " آ " با روسری (در متون مربوط به بانوان) و " آ " با ریش (در متون مربوط به آقایان) است!

ب، پ، ت، ث  باید تغییر شکل پیدا کنند، تا شکلشان آدم را به گناه نیاندازد! در واقع اینها مثل آدم هایی خوابیده هستند که زندگی خود را به بطالت می گذرانند! گویا دراز کشیده اند و دچار پوچی و افسردگی شده اند؛ و یا اعوذ بالله منتظر هستند که خوابشان ببرد و خوابهای شیطانی و بی تربیتی (دکتر بازی و آمپول بازی) ببینند!

ج، چ، ح، خ  متبلور کننده ی برآمدگی شکم و دیگر اندام های برآمده می باشند که بالقوه و بالفعل اسباب گناه و تحریک انسان هستند!

د، ذ، ر، ز، ژ  به دلیل شکل ظاهری شان القا کننده ی گوشه ی کفش های مردانه و فرم آزاد و رهای دامن های زنانه هستند که انسان را در مجموع به یاد اعضای بدن می اندازند که این خود، خالی از اشکال نیست!

س، ش، ص، ض  از بی ناموس ترین و بی حیا ترین حروف الفبای منحط فارسی می باشند که نگارنده از بیان خصوصیاتشان در این مکان عمومی، شرم دارد!

ط، ظ  انسان را به یاد دسته می اندازند که از اسباب اصلی گناه است!

ع، غ  را با برآمدگی های متصل پستان زنان را تداعی می کنند که یکی از نقاط شهوت انگیز بوده و باعث فساد در جامعه می شود!

ف  دقیقا حکم ب، پ، ت، ث، را دارد!

ق  مثل انسان بی کاری است که چمباتمه زده و سر به گریبان فرو برده است! عینکش را هم روی سرش گذاشته که این کار به یاد آورنده ی سینمای جهانخوار هالیوود و به قول برادر جان برکف " استاد سلحشور " هنرپیشگان فاسد آن است که عینک های آفتابی خود را بالای سرشان می گذارند برای تشویش اذهان عمومی ایالتشان، گاهی اوقات!!

ک، گ  بدون توجه به شکل ظاهری شان باید از الفبای فارسی حذف شوند، چون در بسیاری از کلمات بی ناموسی و فحش های رکیک، از آنها استفاده می شود!

ل  قد رعنایی دارد با برآمدگی ای در انتها که این دو خصیصه برای ابطال پاک بودن و عفیف بودن این حرف، هر یک به تنهایی کفایت می کنند!

م  به خودی خود شکل افراد مسن در کهن سالی را دارد که چیز خوبی است، اما اسم این حرف نیز باید تغییر کند؛ چون به یاد آورنده ی بعضی از اعضای بدن بانوان می باشد و با اینکه آنها را " لولو " بردن است اما باز هم اسباب گناه است!

ن  برعکس " م " اسم خوبی دارد و انسان را به یاد برکت خدا می اندازد، اما شکل گرد و برآمده ی آن متبلور کننده ی خود شیطان در رختخواب می باشد!! چیزی بدتر از ردیف س، ش، ص، ض!

و  همان حکم ر، ز، ژ، را دارد!

ه  دو چشم دارد که گاهی اوقات با مژگانی برافراشته و ریمل زده در بعضی دستخط ها دیده می شود که جایز نیست و تحریک کننده است!

ی  فرو رفتگی و برآمدگی دارد و علاوه بر گناهان س، ش، انسان را به یاد افراد مست می اندازد که به دلیل فساد و شراب خوارگی، قادر به کنترل خود نیستند و تلو تلو می خورند!

با این اوصاف و نتیجه گیری از توضیحات بالا، کوجه لوتکا عاجزانه از وزارت ارشاد و پس از آن قوه ی قضاییه خواهشمند است فکری به حال وخیم و منحط و غرب زده ی الفبای فارسی بکنند، که همین الان هم برای جلوی فاجعه را گرفتن دیر است...!!!

خلاقیت و نوآوری از نوع اسکاتلندی برای استراحت کامل آقایان...!

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

اعلامیه " سروش ربیعی " یکی از کشته شدگان در بیمارستان نفت تهران توسط داروی بیهوشی تقلبی چینی...!!!


حدود یک ماه پیش سروش ربیعی برای عمل زیبایی بینی در بیمارستان نفت تهران تحت عمل جراحی قرار می گیرد که به همراه چند نفر دیگر به خاطر استفاده از داروی بیهوشی تقلبی چینی برای عمل جراحی فوق، عملا کشته می شوند!!
حال چه کسی در این بین پاسخگو خواهد بود؟!
اصلا از چه کسی باید شکایت کرد؟!
اصلا آب از آب تکان خورده است؟!
دیدگاه کوجه لوتکا بر این است که مقصر اصلی خود ایشان بوده اند!! چرا که اصلا چه معنی می دهد آدم بخواهد دماغی که خداوند آفریده است را دستکاری کند و خوشگلش کند؟! اصلا اگر ایشان در بیمارستان فوت نمی کردند بطور قطع به یقین به دلیل دستکاری در ساخته های طبیعت، مرتد قلمداد شده و حکمشان اعدام می بوده است!! حال خداوند از آستین سربازان گمنام واردکننده محصولات بنجل چینی وارد شده، به او لطف کرد و در بیهوشی جان او را گرفت!!
پس در اینصورت خانواده ایشان باید هزینه داروی استفاده شده چینی را به همراه یک جعبه شیرینی و شکلات به سازمان واردکننده بپردازند!!
از طرف دیگر مگر نه اینکه سالهاست در مملکت ما زشتی، مد است و اگر زیبا باشید سربازان گمنام، حکم خداوند را در کره زمین و حومه اجرا نموده و شما را ارشاد می کنند؟! و حتی اگر زیادی خوشگل باشید و خوش تیپ، شما را تعزیر هم می کنند؟!
مگر نه اینکه برای استخدام شدن در مراکز دولتی می بایست زشت، کثیف، پر مو، ژولیده، همراه با لباس چرک و کثیف و البته با بوی تند عرق (به خصوص در ناحیه زیربغل) باشید؟!! اگر می گویید نه، یک نگاه به قیاقه های آنهایی که به بالا بالاها رسیده اند، بیاندازید...!
پس از لحاظ قانونی نیز می توان نتیجه گرفت ایشان مقصر قلمداد می شوند!! چرا که همانطور در ابتدا آورده شد ایشان به قصد جراحی " زیبایی " بینی راهی بیمارستان شدند، پس بطور صد در صد مقصر و البته بهتر بگوییم " مجرم " هستند!!
پس اگر هم فوت نمی کردند می بایست به جرم زیباسازی قیافه راهی مراکز ارشادی سربازان گمنام می شدند که با یک حساب سرانگشتی، حکمشان با یک درجه تخفیف حبس ابد به همراه استعمال روزانه یک جعبه شیشه نوشابه می بوده است!!
پس در مجموع ایشان بنا بر احکام بالا، به اعدام در ملا عام، حبس ابد و استعمال روزانه یک جعبه شیشه نوشابه محکوم می شدند که با یک مرگ ساده بیهوشی کلی به نفعشان شد!! یعنی در واقع ایشان حبس ابد و استعمال روزانه یک جعبه شیشه نوشابه را به درگاه الهی بدهکار شدند که یقینا در عالم برزخ و حین عبور از پل صراط می بایست تسویه کرده و تعزیر شوند...!
در هر صورت در این مملکت گل و بلبل، خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند...

خلاقیت ماهواره ای برای پیچاندن سربازان گمنام...!!!

چرا فلفل دهان را می ‌سوزاند؟!


حتما شما نیز این تجربه را داشته اید که با خوردن فلفل، زبان و دهانتان بسوزد؛ اما آیا تا به حال توجه کرده اید که چرا این حس سوزش، گرچه کاملا واقعی است، ولی هیچ ردی از سوختگی مانند تاول برجا نمی ‌گذارد؟! و حتی گاهی خوردن آب هم درمان آن نیست...!
فلفل 25 گونه متعدد دارد که پنج گونه آن مورد استفاده بشر است؛ این پنج گونه، خود به 140 نوع تقسیم می ‌شود و اولین بار به وسیله هندی ها شناخته شد.
امروز، فلفل از پرمصرف ‌ترین سبزی ‌های جهان است و به عنوان دارو و چاشنی غذا مورد استفاده قرار می‌ گیرد؛ فلفل پس از جعفری غنی ‌ترین منبع ویتامین C است!
و اما دلیل ایجاد سوزش در دهان پس از خوردن فلفل، مولکولی به نام کاپسایسین (Capsicin) است! جالب است بدانید این مولکول به قدری قوی است که اگر یک گرم از آن را در یک ظرف 10 لیتری آب حل کنید، باز هم تندی خود را دارد!

ترکیب مزه ها؛

چرا وقتی فلفل می ‌خوریم احساس سوختگی می ‌کنیم؟!
پیش از پاسخ دادن به این سوال، بهتر است بفهمیم مزه چیست و چگونه کار می ‌کند!
سطح زبان مملو از پرزهای چشایی است؛ هر پرز، حاوی جوانه های فراوانی است و هر جوانه، ده ها سلول حسی دارد که به مغز فرمان می ‌فرستند! این سلولها روی سطح خود گیرنده هایی دارند که شبیه به قفل هستند! شکل این قفل ها با هم فرق می ‌کند و هر کدام مسئول پذیرفتن یک نوع مزه است! برخی نیز تنها به سردی و گرمی پاسخ می‌ دهند...
وقتی ما یک نوع غذا یا نوشیدنی‌ مصرف می ‌کنیم، مولکولهای غذا وارد قفل مربوط به خود می ‌شود و سلولهای حسی، پیام مربوط به آن مزه را به مغز مخابره می‌ کنند! هر چه تعداد پیام‌ های مخابره شده بیشتر باشد، شما آن مزه را بهتر حس می ‌کنید!
همانطور که گفته شد مولکولی به نام " کاپسایسین " مسبب بروز حس سوزش در فلفل است، اما نکته جالب اینجاست که قفل گیرنده این مولکول در سطح زبان، با قفل گیرنده حس گرما یکسان است!! بنابراین سلولهای قفل با گرفتن این مولکول، حس داغی را به مغز مخابره می ‌کنند و مغز پیغام " خطر! آتش گرفتن...! " را به دهان ارسال می ‌کند!
اگر توجه کرده باشید وقتی نعناع می‌ خورید یا آدامس نعنایی می‌ جوید حس سرما می‌ کنید...!
مکانیسم مولکول نعناع هم مانند مولکول فلفل است...

راه حل!

جالب تر آن که سلولهای حسی و قفل های آنها تنها در سطح زبان وجود ندارند و در سطح بدن پخش هستند؛ به همین دلیل اگر فلفل را دور دهان یا روی پلک چشم بمالید نیز همین احساس را ایجاد می ‌کند! حتی اگر فلفل بسیار قوی باشد، می ‌تواند سبب التهاب پوست شود!
اگر پس از خوردن فلفل احساس سوختگی کردید، فراموش نکنید که خوردن آب، درمان آن نیست! چون این مولکول در آب حل نمی ‌شود...! اما اگر مقداری شیر، ماست یا روغن بخورید به سرعت حس سوختگی و سوزش از بین می ‌رود...

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

از نتایج مثبت و تاثیرگذار " اعلام در ملا عام " در ایران!!!

انسانم آرزوست...


خدايا...
کودکان گل فروش را می بينی؟!
مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سياه پوش...
واعظان دين فروش...
محراب های فرش پوش...
داروغه های انسان فروش...
پسران کليه فروش...
زبان های عشق فروش...
برادران برادرفروش...
انسان های آدم فروش...
همه را می بينی؟!
می خواهم يک تکه از آسمان را بخرم...!
ديگر زمينت بوی زندگی نمی دهد...

یکی از نوستالژی های ما که همیشه از دیدنش محروم بودیم...

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

افتخار کنیم یا تاسف بخوریم...؟!!

پرفسور دکتر محمد جمشیدی؛ مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا
دکتر فیروز نادری؛ مدیر برنامه اجرایی سیاره مریخ در ایستگاه فضایی ناسا
دکتر حمید برنجی؛ عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا
دکتر قاسم اسرار؛ عضو هیات مدیره ایستگاه فضایی ناسا
دکتر محمد جمشیدی؛ مدیر کنترل تکنیک ایستگاه فضایی ناسا
دکتر کاظم امیدوار؛ عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا
پرفسور دکتر پرویز معین؛ رییس موسسه مرکزی تحقیقاتی دانشگاه ناسا در آمریکا
پرفسور دکتر صمد حیاتی؛ عضو هیات مدیره ایستگاه فضایی ناسا
دکتر عبدالحمید کریمی؛ مدیر ساخت موشک های فضایی در ناسا
خانم دکتر مقدم؛ عضو آزمایشگاه پیش رانش جت در ناسا و مدیر تحقیقات رادارها

و... حدود 70 الی 80 ایرانی دیگر که در قسمتهای مختلف ناسا فعالیت دارند!
طبق آخرین آماری که گرفته شده و در روزنامه Space چاپ شده است، 43 درصد متخصصین و دانشمندان ناسا، از پژوهشگران ایرانی می باشد...!
حال به این مساله افتخار کنیم... یا بخاطر از دست دادن این همه استعداد ناب، تاسف بخوریم...؟!!

آمریکا در چه فکریه........ایران پر از بسیجیه

عزتی که 33 سال پیش وعده اش را داده بودند...!

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

شرافت از دست رفته ی پزشکی...!

ماجرای ذیل را یکی از دوستان برایم تعریف کرده است؛ بنده هیچ قضاوت ارزشی انجام نمی دهم، زیرا اهلیت آن را ندارم و صرفا جهت اطلاع رسانی آن را ذکر می کنم.
اما فارغ از صحت و سقم ماجرا، یک چیز بدیهی است و آن نابودی پایه های اخلاق در جامعه امروزی ایران است! این موضوع انحصار به یک صنف، قوم یا منطقه ندارد و متاسفانه به دلایل عدیده‌ای که پرداخت به آن در این مجال میسر نمی‌باشد، در طول بیست - سی سال اخیر به طرز فاجعه آمیزی مبانی اخلاقی افراد و جامعه ایرانی، سست و لرزان شده است!
داستان ذیل تنها یکی از نمونه های آن است...

پیش گفتار

مدت زمانی بود وقت خالی نیافته بودم که این فاجعه را بنویسم! حال به شما دوستان عزیزم پیشنهاد می کنم وقت بگذارید و این مقوله را بخوانید؛ چرا که مطمئنم شما هم به این مشکل بر خواهید خورد! به خصوص این روزها که به لطف فراهم کردن رفاه مثال زدنی دولت مهرورز برای ملت ایران (!)، مشکل گرفتگی عروق قلبی بیشتر از حد تصور زیاد شده است!!
ضمنا لازم می دانم پیشاپیش تقاضا کنم که اگر از دوستان عزیز خواننده، دوست عزیزی پزشک بود یا اطلاعات پزشکی کاملتری داشت، وارد بحث شود؛ و یا اگر چیزی را به اشتباه بیان کرده ام، نوشته ام را اصلاح کند.
نمی دانم پزشک ها چقدر به آن سوگندی که زمان فارغ التحصیلی شان می خورند، وفادار می مانند! و یا اصلا یادشان مانده چیزی از مواردش را یا نه؟!
خوب؛ انتظاری نیست! این سوگندنامه هم مثل همه ی چیزهای خوب این مملکت، صوری است!! اما بحث من بر سر شرافت گمشده ی پزشک هاست! اصلا و ابدا هم ربطی به سوگندنامه ندارد؛ که نادیده هم مشخص است راه، کدام است و چاه، کدام...!

از حواشی بگذریم و برسیم به اصل موضوع...

حدود دو ماه پیش نیمه های شب، یکی از بستگانم مشکلی برایش پیش آمد و به اورژانس مراجعه کرد؛ در واقع به اورژانس برده شد! پزشک کشیک به سکته ی قلبی مشکوک شد و از آنجائیکه متخصص قلب مقیم حضور نداشت، صبر کردند تا صبح که حضرت حاکم نزول اجلال بفرمایند!!
آمد و دید و آزمایش نوشت و رفت و برگشت و تجویز کرد:
آنژیوگرافی!
این دوست دل نازک ما هم پر از ترس و اضطراب رفت زیر نیمچه تیغ آنژیوگرافی...!
نتیجه... 20 درصد گرفتگی قلبی!
تجویز... درمان دارویی!
بیچاره این دوست ما هم ماند و دعای خیر به جان پزشک مهربانی که خیالش را از عمل قلب باز راحت کرده بود!
چند هفته گذشت و قرعه ی کار به نام پدر و مادر خودم افتاد!
برای تکمیل مدارک پزشکی حج می بایست برگه ی سلامت قلب هم می گرفتند؛ بنابراین برای این کار اقدام کردند و متاسفانه نوار قلب مشکل داشت!
تست ورزش دادند و باز مشخص شد مشکل دارد!
تجویز:
آنژیوگرافی!
استرس وارده به یک خانواده را در این گونه موارد خودتان درک کنید! پدر و مادر مشکوک به گرفتگی عروق...
یک لحظه هم که هر دوشان را همزمان روی تخت بیمارستان تصور کنی، برای شب و روزت کافی است!!
از ترس، رنگ به روی مادر نمانده بود... آنقدر شجاعتش ترک خورده بود که داشت آرزو می کرد که ای کاش بچه ی من را ببیند و حسرت می خورد که اگر ندیدم چه...؟!
لابد باید به پدرم تکیه می کرد که آن بیچاره خودش بار خودش را اگر می کشید خیلی هنر کرده بود!
با سابقه ی بیماری قلبی در خانواده ی ما، همه ی ذهن ها به سوی عمل قلب بازی رفته بود که به زودی هر دوشان باید انجام می دادند...!
اما پدرم سماجت کرد و برای مشاوره نزد چند پزشک آشنا رفت، هر چند خارج از تخصص و بصورت دوستانه!
تست ورزش ها را دیدند و آنها هم آنژیوگرافی همکارشان را تایید کردند و حتی برای مادرم تاکید کردند " اورژانسی! "
تنها شانس ما این بود که پسرخاله ام که پزشک است و در آمریکا تخصص (دقیقا نمی دانم چه تخصصی) می خواند، به ایران آمده بود؛ او هم تستها را دید و گفت:
مشکل که دارد، ولی چرا آنژیوگرافی؟! در ایران مگر سیتی آنژیو ندارید؟!
این اصطلاح جدید نجات بخش را بلعیدیم و پی آن را گرفتیم و رسیدیم به بیمارستان قلب و دی و امام‌خمینی! از هر جا که می دانستیم در مورد آن آمار گرفتیم تا فرقش را با آنژوگرافی ببینیم چیست؛ که پزشک های قلب همگی گفتند:
به دقت آنژیوگرافی نیست! نکند گول بخورید ها...!
حالا حسن این سیتی آنژیو چه بود که ما افتادیم دنبال ردپاهای حضورش؟! این بود که رگ کشاله را تیغ نمی زدند تا پاره کنند و یک دوربین بفرستند داخل رگها...! یعنی خون نمی پاشید تا سقف اتاق آنژیوگرافی...! بعد هم یک کیسه ی شن نمی گذاشتند روی پای آدم که خون نزند بیرون....!
یک ماده ی رادیواکتیو تزریق می شد و با یک دستگاه خیلی خوش برخورد (شبیه MRI) همان کار بدون هیچ ترس و اضطرابی و بدون ریختن یک قطره خون انجام می شد! فقط گیر کرده بودیم بر سر آن جمله که:
به دقت آنژیوگرافی نیست؛ گول نخورید ها...!
حالت واضح و مشترکی که توی چشمهای همه ی آن متخصصین قلب دیدم " جا خوردن بود! "
نمی‌دانستند اسم سیتی آنژیو را از کجا فهمیده ایم! به پدرم گفتم بیشتر مشورت کند، که بوی پول دارم حس می کنم! جالب اینکه خودش هم همین حس را کرده بود!
تحقیقات ما انجام شد و نتیجه آن جالب بود! " سیتی آنژیو " نه تنها دقتش کمتر از آنژیو نبود، که مقایسه شان شبیه بود به مقایسه ی فلاپی دیسک و DVD. تفاوت تکنولوژی ها بالای بیست سال بود!!
خلاصه، دلمان قرص شد و هر دوشان با هزینه ای حدود هشتصدهزار تومان سیتی آنژیو را انجام دادند و شکر خدا مجموع گرفتگی هر دوشان روی هم 20 درصد هم نبود!

حال سوال اینجاست که آن شرافت گمشده کجاست؟!

عرض می کنم... هزینه ی آنژیوگرافی (که تیغ دارد و ترس و خون)، برای هر نفر حدود یک تا یک و نیم میلیون تومان است و هزینه ی سیتی آنژیو حدود چهارصد هزار تومان!
زمانی که صرف آنژیوگرافی می شود، با احتساب یک تا دو شب بستری بودن بعد از آن (جدای از وقتهای پذیرش و نوبت دهی و...) حدود دو روز است و وقتی که صرف سیتی آنژیو می شود (باز هم جدای از پذیرش و نوبت دهی و...) حدود نیم ساعت!
ترس و اضطراب شان را هم مقایسه نکنم که لابد می دانید...!

پس، گیر این پزشک های متخصص قلب و عروق کجاست؟!

مشکل خیلی پیچیده نیست؛ آنژیوگرافی را فقط متخصص قلبی که دوره ی مخصوص آنژیوگرافی را دیده باشد می تواند انجام بدهد، ولی سیتی آنژیو را یک رادیولوژیست (که البته او هم باید دوره دیده باشد) می تواند انجام دهد! یعنی انحصار آنژیوگرافی دست صنف خودشان (متخصصین قلب و عروق) است و انحصار سیتی آنژیو دست دیگران!! و از آنجائیکه طبیعتا یک مرکز پزشکی ترجیح می دهد برای انجام کاری مشابه، حقوق خیلی کمتر یک رادیولوژیست را بدهد تا حقوق بالای یک متخصص قلب را...!
و خوب، تجارت کثیف متخصصین قلب و عروق (که با جراح قلب فرق می کند) را که می بینید...!

و اما حالا عمق فاجعه کجاست؟!

عمق فاجعه اینجاست که این جماعت، نخورده نیستند! هشت شان گرو نه شان نیست! خیلی راحت می توانند ماهی بیست - سی میلیون تومان در بیاورند (و خیلی هم بیشتر از اینها...!) اما باز گدا صفتانه چشمشان دنبال یک قران دوزار پولی است که از هر آنژیوگرافی به جیب می زنند، بدون اینکه به فکر سلامتی و راحتی بیمار باشند! حتی گستاخی و دزدی (که اتفاقا حقیقت معنای دزدی همین جاست!) را به حدی می رسانند که تمام تلاششان را برای پشیمان کردن بیمار از دستیابی به راه تشخیص جدیدتر و کم هزینه تر و آسانتر بکار می گیرند! تازه اگر از هماهنگی های پلیدشان برای " ناشناخته ماندن " این تکنولوژی بگذریم!!
بعد از پدر و مادرم، دایی ام هم سراغ چک آپ رفت؛ ده سال پیش آنژیوگرافی کرده بود و حالا باید دوباره تست ورزش می داد! تستش مشکل داشت و تجویز متخصص قلب و عروق هم طبیعتا معلوم بود... آنژیوگرافی!
نزد چهار – پنج تا از بهترین متخصصین قلب تهران رفت (که اگر هر شخصی فکر می کند صدایش به جایی می رسد، درخواست کرد اسامی شان را به او می دهم) و همه گفتند آنژیوگرافی!
آنقدر برایش چرب زبانی و بازاریابی کرده بودند که ما هر چه می گفتیم بیا اول برو سیتی آنژیو انجام بده، با اینکه از آنژیوگرافی می ترسید، قبول نمی کرد و استدلال پزشک را با این توجیه که اگر رگش گرفته بود همانجا یکباره برایش بالن می زنند یا استنت می گذارند و چه و چه، پذیرفته بود! تاکید هم کرده بودند " اورژانسی " است و حتی از سفر با ماشین یا هواپیما و یا هر وسیله ی دیگری منعش کرده بودند و نوبت اضطراری هم بهش داده بودند، یعنی " همین فردا صبح! "
ای شرم بر شما و به درسی که خوانده اند که حالا هیچ فرقی با این بازاریاب های شرکت های هرمی ندارند...!
به هر زحمتی بود راضی اش کردیم برود سیتی آنژیو... و رفت... و نتیجه:
گرفتگی جزیی!
درمان:
یکی - دو تا قرص فقط...!
این فریاد را کجا باید زد؟! به کی باید گفت پزشک های مملکت تبدیل شده اند به حسابهای بانکی ناطق؟!

حال نکته جالب قضیه می دانید کجاست؟!

کمی بیشتر که تحقیق کردیم، دریافتیم قیمت دستگاه سیتی آنژیو کمتر از سه میلیون دلار است! پولی که یعنی هیچ! ولی فقط سه دستگاه از آن در داخل ایران داریم!! چرا؟! چون برای وارد کردنش (حتی بخش خصوصی) باید از وزارت بهداشت تاییدیه گرفت و آنها هم تایید نمی کنند!! (جز همان سه تایی که لابد برای دوست و آشناست!!) چرا؟! چون آنها که باید تایید کنند خودشان متخصص قلب هستند و بازارشان به خطر می افتد!!

" ... سوگند یاد می كنم كه از تضییع حقوق بیماران بپرهیزم و سلامت و بهبود آنان را بر منافع مادی و امیال نفسانی خود مقدم دارم... "

رگ گردنتان باد نکرده هنوز؟!!


۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

آخرین بازمانده تایتانیک...!!!

نگاهی عمیق اما ساده...!

شرلوک هلمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند...
نیمه های شب، هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست! بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:
نگاهی به آن بالا بیانداز و به من بگو چه می بینی؟!
واتسون گفت:
میلیونها ستاره می بینم...
هلمز پرسید:
چه نتیجه می گیری؟!
واتسون گفت:
از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم...
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد...
از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد...
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت:
واتسون! تو احمقی بیش نیستی!!
نتیجه اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند...!!!
نتیجه اخلاقی: بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستهایمان است، ولی آنقدر به دوردست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم...!

اسطوره ای برای تمام فصول...!

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

تعارف...!

روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زباله ها دنبال چیزی برای خوردن می گشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد! آن را برداشت و رویش دست کشید... می خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد!
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد...! پیرزن چراغ را پرت کرد... با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف تر، غول بزرگی ظاهر شد!! غول، فوری تعظیم کرد و گفت:
نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم! مگر قصه های جور واجوری که برایم ساخته اند را نشنیده ای؟! حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم!! اما یادت باشد که فقط یک آرزو...!
پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمی گنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت:
الهی فدات شم مادر...!
اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف می کنند...!!!

تصویر یکی از اتاقهای اعدام دیکتاتور قذافی، پس از سقوط او...

دزدی که کارگردان شد...!!!

خبر کوتاه ولی‌ بسیار توهین آمیز بود! فرج الله سلحشور، همان سارق معروف فیلمنامه یوسف پیامبر، همان بسیجی مخلص گمنام، همان کارگردان مورد علاقه اون بالا بالاها (!)، با اشاره به برخی صحبتها درباره حضور آنجلینا جولی در ایران و بازی در یک فیلم سینمایی گفت:
هنرپیشه های زن ایران خودشان یک پا آنجلینا جولی هستند و سینمای ایران باید هم برای ادامه فعالیت خود فاحشه بین المللی بیاورد!!
این برادر ارزشی که واقعا حیفم می آید به اون بگویم کارگردان، در ادامه گفته:
برای سینمایی كه فاحشه خانه است باید برای ادامه فعالیت خود نیز فاحشه بین المللی بیاورد!! سینمای ایران فاحشه خانه است! مگر صبح تا شب عكسهای هنرمندان چاپ نمی شود... وقتی زنهای ما افتخارشان این است كه عكسهای خود را به صورت نیمه عریان در اینترنت بگذارند، یعنی خودشان یک پا آنجلینا جولی هستند!!
این برادر بی مایه و ارزش، اراجیف های دیگری را نیز در مورد زنان ایرانی و سینمای ایران بلغور کرده است که نگارنده شرمسار از بیان آنها می باشد!!
لذا تنها سعی بر این خواهد بود تا با نقدی گذرا بر سخنان این بی خرد، دیدگاههای مسموم و مریض این قشر را به سخره گذاشته و با نقد آن، به عقل سخیفشان بخندبم...!


برادر سلحشور!
طبق فرمایش حضرتعالی، اگر همه در سینما از یک قماش هستند و باید از آنجلینا جولی نیز دعوت كنند، پس شما کجای این قماش هستید برادر ارزشی؟! مگر شما کارگردان همین سینما نیستید استاد؟!
اگر می فرمائید خانواده سینما صهیونیستی و هالیوودی است و باید اذعان كرد كه سینمای ایران برای ایران نیست، در اینصورت شما که کارگردان همین سینما هستی، صهیونیستی نیستی حاجی جان؟!
اگر نظر سرکار بر این است که هدایت سینمای ایران را بنگاه های صهیونیسیت در اختیار دارد و خط و ربط آن توسط آنها داده می شود، شما که در همین سینما پولی به هم زده اید، از کدام بنگاهش خط می گیرید جناب سلحشور؟! " بنگاه موشه فیلم؟! " یا " بنگاه آریل فیلم؟! " و یا شاید هم " بنگاه ایهود فیلم؟! "
اگر معتقدید در حال حاضر سینمای هالیوود برای شما تصمیم گیری می كند و ما بازیگران آن هستیم كه در زمین صهیونیستی بازی می كنیم، پس خط رهبری چه می شود استاد؟! مگر شما در همین فضا کار نمی کنید هنرمند عزیز؟!
اگر باور شما بر این است که جمهوری اسلامی و مسوولان آن، این سینمای مبتذل را پذیرفته اند؛ علما نیز این سینما را پذیرفته اند و حرفی و اعتراضی ندارند و این امر نشان دهنده آن است كه به این ابتذال رأی داده اند؛ و در ادامه اینکه یعنی این فیلمها مورد قبول مسوولان است، در اینصورت نگارنده متوجه این قضیه نمی شود که شما چکاره حسن هستید که کاسه داغ تر از آش شده اید حاج آقا خوج؟!
اگر به زعم شما، آدمی كه دین و خدا و پیغمبر را قبول ندارد، اگر ریش حزب اللهی برای او بگذاریم و جای مهر را بر پیشانی او قرار دهیم، آیا او مسلمان می شود؟! در اینصورت تا به حال نگاهی در آینه انداخته اید برادر؟! سیمای خود را مشابه این سخن خود نیافته اید؟! آیا این نشانه هایی که فرمودید به خودتان نمی خورد؟!
اگر می گویید که سینمای ما ماهیتی غربی، صهیونیستی و اومانیستی دارد؛ شما که کارگردان کم کاری هم در همین سینما نیستید، غربی تلقی می شوید؟! صهیونیستی؟! و یا اومانیست؟!
اما خداوکیلی با این گفته ات موافقم برادر سلحشور، که اگر در این سینما آثار مستهجن ساخته شود جای تعجب ندارد!! چرا که وقتی براحتی می توان فیلمنامه دیگران را دزدید و از روی آن فیلم ساخت و هیچ کس هم نتواند بهتان بگوید " بالای چشمت ابروست! " ، آثار مستهجن ساختن که مانند خوردن یک لیوان آب خنک است برادر حاجی!! راستی، از نتیجه دادگاه دزدی فیلمنامه سریال یوسف پیامبر چه خبر برادر متدین متعهد؟!
و اما جالبترین بخش سخنان این دانشمند هنر هفتم این است که اذعان می دارد باید علما و دانشمندان اسلامی به مقوله سینما ورود پیدا كنند و تاکید دارد که باید علما و بزرگان دین و اسلام شناسان بنشینند و اوضاع سینمای ایران را ببینند و تعریفی از سینمای درست اسلامی بدهند!!
نگارنده با دهان باز مانده است که مگر حضرتعالی در همین چند خط بالا نگفتی که " جمهوری اسلامی و مسوولان آن، این سینمای مبتذل را پذیرفته اند؛ علما نیز این سینما را پذیرفته اند و حرفی و اعتراضی ندارند!! "
بالاخره تکلیفت را با خودت روشن کن برادر حاجی!! علما و دانشمندان اسلامی را برای ورود به مقوله سینما صدا بزنیم یا نه؟!
حال بگذار بنده چند خط بگویم...
جناب برادر متعهد و ارزشی سینمای ایران! به نظر شما دزدیدن یک اتومبیل از کنار خیابان، با دزدیدن یک فیلمنامه، تفاوتی با هم دارد یا هر دو اسمش دزدی است؟!
برادر حاجی سلحشور! آیا می دانی همین آنجلینا جولی که به قول حضرتعالی یک فاحشه بین المللی است، چند فرزند خوانده از اقصی نقاط دنیا دارد و سرپرستی آنها را پذیرفته است؟! آیا تو و امثال دهن گشادی مثل تو، در طول ماه یک دوزاری کف دست یک مستحق می گذارید؟!
استاد بلامنازع هنر هفتم! آیا خبر کمکهای خیرخواهانه متداوم و پیوسته همان هنرپیشه هالیوودی که به زعم حضرتعالی، فاحشه بین المللی است، تاکنون به گوش مبارک نخورده است؟!
جناب دزد فیلمنامه! آیا صدها تصاویری که از همان هنرپیشه هالیوودی یا همان فاحشه بین المللی (به زعم سرکار!) در زمان حضور بین آوارگان عراقی، جنگ زدگان افغان، سیل زدگان مکزیک، سونامی زدگان ژاپن، قحطی زدگان سومالی، زلزله زدگان ترکیه، گرسنگان غنا، آوارگان ویتنام و ... دیده ای برادر مسلمان؟! البته یقینا حضرتعالی هم از اینگونه کمکهای خیرخواهانه انجام می دهید، اما چون نمی خواهید ریا شود، در کهریزک... ببخشید، در خفا انجام می دهید!! البته با شیشه نوشابه اضافی!! آخر ما تصویر شما را فقط در کنار اون " بالابالاها " دیده ایم برادر!! اجرکم عندلله اخوی...!
البته شاید آنجلینا جولی هم به دلیل نزدیک بودن انتخابات مجلس، به چنین کارهایی روی آورده است!! شاید هم می خواهد رئیس جمهور گینه بیسائو شود!! و شاید هم نماینده شوراهای اسلامی شهر نیویورک و حومه!! و یا لابد چون کسی او را نمی شناسد می خواهد بدین وسیله خودنمایی کرده و مشهور شود تا کارگردان بسیار بزرگی چون شما به او پیشنهاد کار در فیلم " پرواز در شب " را دهد!!
سخن زیاد است برادر ارزشی! چرا که برای بستن دهان گشادی چون دهان تو، شش دستگاه بنز خاور 808 گل رس هم کم است! فقط تصاویر زیر را ببین و بیش از این یاوه مگو...!

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

پرتاب کلم به سوی رئیس جمهور محبوب...!!!


عکس کمتر دیده شده ای از سلسله سفرهای استانی جناب آقای دکتر که با ابراز علاقه شدید مردم به وسیله پرتاب کلم مواجه شده است...!!!

منتظر نباشید...!

قبل از آغاز بحث، ابتدا با هم بخشی از اخبار روزنامه های داخل را در پارگراف ذيل مرور می کنیم...

با وجود توصیه آیت الله خامنه ای مبنی بر " کش ندادن " ماجرای اختلاس تاریخی، شنبه گذشته رئیس اتاق بازرگانی و شمس الدین حسینی، وزیر اقتصاد که این روزها به دلیل نقشش در پرونده اختلاس تحت فشار است، پس از خروج از یک جلسه مشترک، ارقام تازه ای درباره اختلاس تاریخی اخیر اعلام کردند! ارقامی که سه هزار میلیارد تومان با یکدیگر اختلاف داشت و هر دو مستند به گزارشی محرمانه از بانک مرکزی بود!!
سخنان مقامات اقتصادی جمهوری اسلامی در حالی مطرح شده که محسنی اژه ای " ناظر ویژه " این پرونده، که خود متهم به تایید صلاحیت مدیر متواری بانک ملی است، دیروز با شرکت در یک کنفرانس خبری، از ساعاتی که صرف کار بر روی این پرونده می کند و همچنین از موج دوم بازداشت ها خبر داد و تعداد متهمان این پرونده را 42 نفر ذکر کرد!
بنا به گزارش سایت های داخلی، محمد نهاوندیان معاون پیشین وزیر اقتصاد و رئیس کنونی اتاق بازرگانی، دیروز در جمع خبرنگاران حاضر شد و با استناد به " گزارشی از بانک مرکزی " اعلام کرد رقم این اختلاس، 4700 میلیارد تومان بوده است!!
از سوی دیگر شمس الدین حسینی، وزیر اقتصاد که خود از متهمان پرونده اختلاس است، چند قدم آن سو تر از نهاوندیان، در جمع خبرنگاران رقم اختلاس را با سه هزار میلیارد تومان اختلاف اعلام کرد! او گفته است:
رقم تخلف بانکی اخیر 1700 میلیارد تومان بوده است؛ 25 درصد این رقم از متخلف پس گرفته و به بانک ها عودت داده شد! از مجموع 1700 میلیارد تومان، 75 درصد باقی مانده یعنی حدود 1300 میلیارد تومان هم در حال بازپس گیری است!
حال، دوستان عزيز کوجه لوتکایی، نكاتی كه می خواستم به آن اشاره كنم اين است كه:

1- آقای خاوری، مديرعامل متواری بانک ملی، در سال 1380 تابعيت كشور كانادا را دريافت می نمايد و طبق قانون، افرادی كه دارای تابعيت دوگانه باشند، نمی توانند شغل دولتی داشته باشند؛ آن هم شغل  مديرعاملی بزرگترين بانک اسلامی يعنی بانک ملی  ایران را...!
2- برای آنكه آقای خاوری، مديرعامل بانک ملی گردد، بايستی تاييد صلاحيت می شده كه با استعلامی كه وزير اقتصاد و دارايی در پايان سال 87 انجام می دهد، ايشان از سمت وزارت اطلاعات به سرپرستی محسنی اژه ای تاييد صلاحيت شده و در ابتدای سال 88 رسما به سمت مديرعاملی بانک ملی ایران منصوب می گردند! پس نتيجه گرفته می شود كه آقای محسنی اژه ای كاری خلاف قانون انجام داده اند و فردی را كه دارای تابعيت دوگانه بوده، برای احراز پست مديرعاملی بانک ملی تاييد صلاحيت نموده اند!
با توجه به اينكه قدرتمندی و دقت وزارت اطلاعات در شناسايی موارد اينچنينی بر هيچ كسی پوشيده نيست و نيز اينكه اين وزارت تمامی موارد را به دقت بررسی می نمايد، دور از ذهن می باشد كه فكر كنيم وزارت اطلاعات در جريان تابعيت دوگانه آقای خاوری، آن هم برای تصدی چنين پست مهمی نبوده باشد و به نظر می رسد كه آقای محسنی اژه ای حتما در جريان اين موضوع بوده اند و در اين مورد از تابعيت دوگانه ايشان به عمد چشم پوشی كرده اند!
3- جالبترین نکته این داستان اين است كه دقيقا همين آقای محسنی اژه ای به عنوان ناظر ويژه رسيدگی به اين پرونده انتخاب می گردند و اين بدين معني است كه يكی از متهمان اصلی پرونده را مسئول رسيدگی به اين پرونده نموده اند كه انتخابی كاملا حساب شده بوده و با برنامه ريزی صورت پذیرفته است نه به صورت اتفاقی، چون اگر كسی انتخاب می شد كه در شكل گيری اين اختلاس نقشی نداشت ممكن بود به صورت كاملا بی طرفانه به اين پرونده رسيدگی نمايد و در گزارش خود، عوامل اين پرونده را مشخص نموده و اسامی آنها را اعلام نمايد، كه اين موضوع می توانست به حيثيت عده زيادی از صاحبان قدرت كه در شكل گيری اين اختلاس بزرگ نقش داشته اند صدمه ای جبران ناپذير وارد نمايد! در همين جا لازم به ذكر است كه هشدار مبنی بر " کش ندادن " ماجرای اختلاس تاریخی، خود مشخص می نمايد كه عامل يا عوامل اصلی اين اختلاس چه كسانی هستند و روشن شدن ابعاد اين پرونده می تواند حيثيت چه كسی و يا كسانی را به باد دهد!!
4- با توجه به موارد فوق و در ادامه این بحث، نتيجه منطقی كه می توان از اين توضيحات گرفت اين است كه اين پرونده به سرانجام مطلوب نخواهد رسيد و سرنوشتی مانند ساير پرونده ها پيدا می كند و مشخص نيست كه اين، چه رويه جديدی است كه تاييد كننده صلاحيت آقای خاوری (آقای محسنی اژه ای)، كه خود از متهمان اصلی اين پرونده می باشد را براي رسيدگی به تخلفات ايشان منصوب می كنند!!
5- موضوع آخر و مهمترین بخش بحث، رقم واقعی اختلاس می باشد كه بعد از گذشت نزدیک به یک ماه از افشای ماجرای اختلاس، هنوز مبلغ واقعی آن از سوی مقامات مسئول مشخص نگرديده است و اين خود دليل ديگری است بر اين مدعی كه پايان اين بررسی به نتيجه نخواهد رسيد!
اين در حالی است كه تنها ساعاتی پس از قتل مشكوک دانشمندان ايرانی، با قاطعيت اعلام می گردد كه عوامل ترور شناسايی شده و نقش دستگاههای اطلاعاتی غرب و موساد و غيره را محرز می داند! و يا به طور قاطع اعلام می گردد كه اسنادی در دست دارند كه مشخص می كند بن لادن در دست نيروهای آمريكايی بوده و توسط آنها به قتل رسيده است!! و يا ريگي را رصد نموده و در هوا دستگير می نمايد!!
با توجه به توانايي فوق العاده در كشف سرنخها، بعيد به نظر می رسد عوامل اختلاس بزرگ بعد از گذشت حدود یک ماه هنوز شناسايی نشده باشند و رقم دقيق مشخص نباشد!!

پس، نبايد منتظر افشای واقعيت بود...!!!


پانوشت: تمامی موارد مندرج مطلب فوق برگرفته ازاخبار منتشره از سوی رسانه های داخلی می باشد و در تهيه اين گزارش سعی شده است كه جانب بی طرفی رعايت گردیده و بر اساس اخلاق حرفه ای ژورنالیستی رفتار شود!

ترکیب جدید تیم بارسلونا...!!!

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

ثروت و اعتبار واقعی...

آورده اند که روزی " کزروس " از " کوروش بزرگ " پرسید:
چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟!
کوروش بزرگ گفت:
اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم، الان دارایی من چقدر بود؟!
کزروس در جواب، عددی را با معیار آن زمان گفت! سپس کوروش بزرگ یکی از سربازانش را صدا زد و گفت:
برو به مردم بگو کوروش برای امری، به مقداری پول و طلا نیاز دارد...!
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید؛ مردم هر چه در توان داشتند برای کوروش فرستادند...
وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود!!
کوروش بزرگ رو به کزروس کرد و گفت:
ثروت من اینجاست...! اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم! زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند، مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی هستی که مبادا کسی آن را ببرد...!
نکته: آیا حکومت اسلامی هم این ثروت و اعتبار را داراست؟!!

استعفا از مرد بودن...!!!

پوتین!

گردان پشت ميدون مين رسيده و زمين گير شده بود...
چند نفر دل زدند به ميدون مين تا معبر باز كنند!
او هم رفت... 15 ساله بود...!
چند قدم كه رفت، برگشت!
يعنی ترسيده؟!
خوب، ترس هم داشت!
اما برگشتنش به خاطر ترس نبود...! پوتين هايش را از پا درآورد و به يكی از بچه ها داد و گفت:

تازه از گردان گرفتم؛ حيفه...! بيت الماله...!
و پابرهنه رفت...


راستی، آقای رئیس جمهور پاک ترین دولت دنیا، 3 هزار ميليارد تومن چند تا پوتين ميشه؟!!

۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

این یعنی چه...؟!!

پدیده ای تکراری در هر حکومتی بنام " چاپلوسی! "

کریمخان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارگ شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد.
روزی مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریمخان افتاد، شروع به های های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت! او طوری گریه می کرد که هق هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد!
شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید، دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد...
مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریمخان آوردند؛ کریمخان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد؛ آن مرد گفت:
من از مادر، کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و از نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم! در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی و ضعف، بیهوش شده و به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت " ابوالوکیل " پدر کریم خان هستم!! آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم!!
از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من، از باب تشکر و قدردانی و سپاسگزاری از والد ماجد شما بود!!
مردک حقه باز که با ادای این جملات و انجام این صحنه سازی، مطمئن بود کریمخان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریمخان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد!! موقعی که دژخیم حاضر گردید، کریمخان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد!!
درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریمخان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد...
کریمخان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریمخان خطاب به او گفت:
مردک پدرسوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بیدسرخ، خردزدی می کرد!! من که به مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی، برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را " عنیان ابوالوکیل " نامیدند! اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خردزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!!
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد...

" برگرفته از کتاب هزاردستان، نوشته اسکندر دلدم "

ودکا با طعم احمد جنتی!!

۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

نماینده ایران پشت میز اسرائیل!!


در عکس فوق دکتر علی اصغر سلطانیه، نمایندگی دائم ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی در جلسه ماه گذشته آژانس دیده می شود که پشت میز نمایندگی اسرائیل نشسته و در حال انجام یک گفتگوی رسمی است!
سلطانیه مشغول بحث و گفتگو با یکی از اعضای هیئت نمایندگی ایرلند - که ریاست کمیته پادمان‌های هسته ای آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را برعهده دارد - و همچنین یک دیپلمات کوبایی است. وی در این گفتگو از سوی دو مقام ایرانی دیگر همراهی می شود.
بسیار سخت است تصور کنیم که دیپلمات ارشد ایرانی، بعد از گذراندن شش سال بعنوان نماینده تهران در آژانس اتمی، بدون اینکه زنگ خطری به صدا در آید، پشت میز اسرائیل نشسته باشد...!!!

تنها صداست که می ماند...


تصویری از تابوت بانوی آواز ایران " مرضیه " به مناسبت سالروز درگذشتش...

رقص سی ساله پارادوکس در صحنه نمایش ایران...

1- عقب نشينی از حقوق ملت ايران خيانت است...
2- ما بر سر حقوق مسلم خود حاضر به مذاكره با هيچ كشوری نيستيم...
3- ما ذره ای از حقوق ملت ايران عقب نشينی نخواهيم كرد...
4- اصولا ملت ايران به هیچ کس اجازه نخواهد داد كه بر سر حقوق اساسی آنها با كسی مذاكره كنيم...
5- ما از حقوق ملتمان به اندازه سر سوزنی كوتاه نمی آييم...
6- جهانيان بدانند ملت ايران از حقوق مسلم خود عقب نشينی نخواهد كرد...
7- ...

جملات فوق عينا متن گفته های مسئولين جمهوری اسلامی است! در طی ساليان اخير چند بار جملات فوق را شنيده ايد؟! 10 بار، 100 بار، 1000 بار...

و اما يک سوال؟!
طبق بند ششم قطعنامه لازم الاجرا 598 شورای امنيت سازمان ملل (كه با توافق سه جانبه ايران، عراق و سازمان ملل متحد تنظيم شد)، دبير كل سازمان ملل موظف به شناسايی متجاوز در جنگ ايران و عراق شد و متجاوز ملزم و متعهد به پرداخت كليه خسارات و همچنين غرامت به كشور مقابل گرديد!
اين قطعنامه در تاريخ 27 تيرماه 1367 مورد قبول ايران و عراق قرار گرفت و پس از بررسی هيات های مختلف كارشناسی شورای امنيت سازمان ملل، خاوير پرز دكوئيار (دبير كل وقت سازمان ملل متحد) طی بيانيه ای رسمی، عراق را متجاوز اعلام كرد و عراق ملزم به پرداخت كليه خسارات و همچنين غرامت به كشور ايران شد...
رييس جمهور وقت (هاشمی رفسنجانی) و وزير كشور وقت (عبدالله نوری) حداقل خسارت وارده به كشور در طول 2900 روز جنگ را حداقل 1000 ميليارد دلار اعلام كردند! حال آنكه صرفا خسارت ناشی از شهادت حداقل 300 هزار نفر، مجروح شدن حداقل 700 هزار نفر، تخريب كامل حداقل 10 شهر كشور، تخريب عمده 5 استان كشور، حملات موشكی به حداقل 30 شهر كشور، هزاران بی خانمان و جنگ زده، تخريب صنايع و زيرساختهای اقتصادی و... که غرامت آنها شايد بسيار بيشتر باشد!
اما؛ ضروری است بدانيد كشور كويت بخاطر 40 روز اشغال كشورش توسط عراق در جنگ اول خليج فارس، 200 ميليارد دلار غرامت درخواست كرد و طی چند سال از درآمد حاصل از فروش نفت عراق، غرامت مذكور به حساب كويت واريز شد!
حال ما به همين 1000 ميليارد دلار هم قانع می باشيم، چون مبلغ بالايی است!
اما، در اين مدت حدود 20 سال، ايران هیچ وقت حاضر به پيگيری دريافت خسارت و غرامت خود از عراق نشد!!
چندی پيش يک خبرنگار از يكی از مسئولين ارشد مملكتی (نماينده ويژه 18 ساله رهبر در شورای عالی امنيت ملی، رييس پیشین صدا و سيما و نیز دبير وقت شورای عالی امنيت ملی و رييس فعلی مجلس) درباره علت عدم پيگيری غرامت جنگ از عراق پرسيده بود که سرنوشت پرداخت خسارات جنگ تحميلی بر كشور به كجا انجاميده است؟! در جواب وی، با عتاب و تندی گفته
شد:
ديگر در مورد اين قضيه سئوال نپرسيد و پيگيري نكنيد! اين خلاف مصالح ملی است!!
هر چه فكر كنيد كه علت آنكه ما نبايد پيگير خسارات و غرامت جنگ ويرانگر باشيم چيست، احتمالا جوابی منطقی نخواهيد يافت!!
شگفتی آنجاست كه ما  بايد پيگير منافع فلسطين و لبنان و ونزوئلا و بوليوی و بوسنی و كاستاريكا و سريلانكا و... باشيم، اما حق پيگيری حقوق مسلم خود را نداريم!!

حال يک سوال  ديگر؟!
طبق دو معاهده رسمی فيمابين ايران و شوروی سابق در دهه 1920 و 1940 سهم ايران و شوروی سابق از حقوق و كليه منافع دريای خزر، مساوی و مشترک است.
همچنان كه معاهدات و حقوق بين الملل و منطق ايجاب می كرد در سال 1991 كشورهای تازه استقلال يافته شوروی سابق، به مجامع جهانی اعلام نمودند كشورهايشان به كليه معاهدات و تفاهمنامه های فيمابين با ساير كشورها پايبند است! لذا 4 كشور تركمنستان، قزاقستان، روسيه و آذربايجان به دلخواه خودشان مختار به تقسيم منافع دريای خزر از سهم 50 درصدی شوروی سابق بودند.
اما جايگاه بين المللی و قدرت چانه زنی ايران در سالهای اخير چنان تنزل يافته و اوامر و دستورات سران كرملين (روسيه) ما را به جايی برد كه سران ايران حاضر شدند بر سر 50 درصد سهم قطعی و قانونی خود (!) در دريای خزر بر سر ميز مذاكره بنشينند!!
در اجلاسی كه به دليل حضور شخص ولاديمير پوتين (رييس جمهور وقت روسيه) با ذوق زدگي زائدالوصف ايران در تهران برگزار شد، به جايی رسيديم كه در عين ناباوری، سهم ايران از منافع رو و زيرزمينی خزر 3/11 (يازده و سه دهم) تعيين شد!!
پنجاه درصد كجا و يازده درصد كجا؟!
وقتی اين مساله با واكنش شديد نخبگان و مردم مواجه شد، وزير خارجه دولت نهم در مراسم عيد غدير در ميان كاركنان وزارت خارجه اعلام كرد:
اين يک جنجال است! اين را بدانيد حق ايران از رژيم حقوقی دريای خزر هيچگاه در طول تاريخ بيش از 11 (يازده) درصد نبوده است!!
كار به جايی رسيد كه كاظم جلالی (عضو و مخبر كميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس) اعلام كرد:
اگر ما به سهم 20 درصدی از خزر برسيم، برای ما يک پيروزی خواهد بود!!
جالب است بدانید که اجلاس اخير برای تعيين رژيم حقوقی دريای خزر، اين بار در قزاقستان و بدون دعوت از ايران انجام شد!!
و هم اكنون چند سال است به جايی رسيديم كه كشور آذربايجان، نفت را و كشور تركمنستان، گاز را از زير آب و خاک خارج می كند، اما ما نمی توانيم دم بر آوريم!! (صحت اين گفته را می توانيد از هر كارشناس مستقل نفت و گاز جويا شويد!)
وقتی كشور آذربايجان (كه ايران خود را متعهد به ارسال كمكهای انسان دوستانه كميته امداد امام به محرومان آن كشور می داند) ايران را از كنسرسيوم استخراج نفت در سواحل مشترک آذربايجان و ايران اخراج كرد، سخت ترين و تندترين واكنش ايران اين بود كه وزير خارجه ايران اين مساله را صرفا " كار بد " توصيف كرد (!) و هيچ اقدام حقوقی برای استيفای حق مسلم ايران از منافع خزر انجام نشد!!
ای كاش به جای روسيه، آمريكا در ساحل خزر بود! چون مسئولين ايران فقط می توانند در مقابل آمريكا و اسراييل چنگ و دندان نشان داده و در مقابل ساير كشورها كلاه ايران پشم ندارد!
در واقع تئوری و دكترين اصلی جمهوری اسلامی اين است:
به همه كشورها بايد باج داد تا به آمريكا باج نداد!!
حال آيا جملات مسئولين جمهوری اسلامی درباره كوتاه نيامدن از حقوق ملت ايران، صحت دارد؟!
شما هم روی اين سئوالها و سوالهای مشابه فكر كنيد... شايد دلايلی منطقی بيابيد...!!!

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

کراوات مورد قبول جمهوری اسلامی...!

عملی زیباتر از هزاران ساعت سخنرانی...


این عکس یکی از زیباترین شاهکارهای کمیاب سیاسی را ثبت کرده است! در این عکس " ویلی برانت  (Willy Brandt) " وزیر خارجه وقت آلمان را نشان می دهد که در برابر مجسمه یادبود کشته شدگان لهستان در ورشو، زانو می زند...!
بد نیست که بدانید لهستان در جنگ جهانی دوم، بالاترین آمار تلفات انسانی را در سطح جهانی داشت! در واقع بیش از هفت میلیون نفر با اشغال لهستان در ۱۹۳۹ توسط آلمان نازی، جان خود را از دست دادند!
و حالا فکرش را بکن که بعد از سه دهه از آن واقعه اسف بار تاریخی، آلمان وزیر خارجه اش، ویلی برانت را به ورشو فرستاده تا دست دوستی به سوی لهستان دراز کند! او قرار است در میدان مرکزی ورشو، کنار مجسمه یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم لهستان سخنرانی کند!


۷ دسامبر ۱۹۷۰ و نفس ها در سینه حبس است... نه فقط لهستان، که دنیا چشم است و گوش تا ببیند و بشنود او چگونه از کشورش اعاده حیثیت خواهد کرد... و او کلمه ای حرف نزد!! به جای رفتن پشت تریبون، با قدم های شمرده و آرام به طرف مجسمه یادبود رفت و در برابر آن زانو زد... و دقایقی بعد، در برابر چشمان حیرت زده خبرنگاران و حاضران، در سکوتی سنگین جایگاه را ترک کرد...!
ویلی برانت جایزه نوبل صلح ۱۹۷۱ را به خاطر این حرکت زیبا از آن خود کرد و مرد آن سال شد!
امروزه، یکی از میادین اصلی ورشو به نام ویلی برانت است و نمای یادبودی از او، در حالیکه زانو زده است، در وسط این میدان به چشم می خـــورد...

زود قضاوت نکن...!

جاوا اسكریپت

كد موزیك بی کلام

كد موزیك بی کلام